loading...
مذهبی
کیارش بازدید : 4 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (1)

 

وضعیت شیطان در ماه رمضان

 

ماه رمضان,وضعیت شیطان در ماه رمضان,ماه رمضان چیست

 

وسوسه شیطان بنوعی فرصت سخاوت انگیز خداوند به بنده های خویش است. بدین معنا که هر که بر وسوسه او غلبه کند "جهاد اکبر" کرده است. بدون وسوسه، دیگر اطاعت از خدا یکطرفه و بدون اختیار خواهد شد و هیچ لطفی نخواهد داشت. وقتی هم که اطاعت اجباری گردد، دیگر نیازی به وحی، ماموریت الهی(نبوت و امامت)، بندگی و دین نخواهد بود. جهان بدون وسوسه یعنی جهانی که در آن دین، بندگی، ذات بشیر و نذیر و نظیر آنها وجود ندارد.

 

یکی از مشکلاتی که نوع بشر و بخصوص شخص مسلمان به آن دچار است، وسوسه شیطان می باشد. رمضان ماهی است که در آن شیاطین در غل و زنجیر هستند و چون نمی توانند کسی را وسوسه کرده و بیازارند، فقط فریاد میکشند. اگر اذن خدا نبود شیطان قادر به وسوسه آدمی نمیگشت.

 

وسوسه شیطان بنوعی فرصت سخاوت انگیز خداوند به بنده های خویش است. بدین معنا که هر که بر وسوسه او غلبه کند "جهاد اکبر" کرده است. بدون وسوسه، دیگر اطاعت از خدا یکطرفه و بدون اختیار خواهد شد و هیچ لطفی نخواهد داشت. وقتی هم که اطاعت اجباری گردد، دیگر نیازی به وحی، ماموریت الهی(نبوت و امامت)، بندگی و دین نخواهد بود. جهان بدون وسوسه یعنی جهانی که در آن دین، بندگی، ذات بشیر و نذیر و نظیر آنها وجود ندارد.

 

ماموریت شیطان وسوسه و گمراه ساختن است. آنهایی که این را می دانند بدون ترس از خواسته شیطان پای را در راه گذارده و به هدف میرسند. اما آنهایی که با حقیقت موضوع آنشا نیستند، گمراه شده و پای را در دام او می نهند. شیطان در آغاز وسوسه کرده سپس زخم میزند. آشکار است که او بدون اذن پروردگار قادر به کاری نخواهد بود. خداوند به کسانیکه که توسط شیطان فریفته می شوند فرصت بازگشت میدهد و اگر قدر این فرصت دانسته نشود، آنگه شیطان است که کنترل او را به دست میگیرد. چنانچه در قرآن کریم آمده است: "همانا شیاطین را دوستان منکران قرار دادیم."(سوره اعراف: آیه 27)

 

خداوند در ماه رمضان شیطان را چون سگی رام در بند میکند. این سگ فقط از دور پارس میکند. اما اگر با دستان خود زنجیرش را باز کنید، خداوند اجازه میدهد بر شما چیره گردد. سوالی مطرح می شود: "اگر فرشتگان مبرا از گناه هستد، پس چرا شیطان گناه کرد؟" پاسخ این که شیطان از اجنه است و فرشته محسوب نمیشود. او جنی بود در میان فرشتگان. فرشتگان مبرا از گناه هستند. اما جن گاهی اطاعت دارد و گاهی عدم اطاعت. اگر خداوند کسی را رها کند، شیطان از راه جسمانی و نفسانی بر او چیره میگردد. خداوند نیروی نفسانی او را در اختیار شیطان قرار می دهد.

 

کیارش بازدید : 6 یکشنبه 16 تیر 1392 نظرات (0)

 

درباره ماه رمضان

 

ماه رمضان

 


درباره ماه رمضان

رمضان اسمى از اسماء الهى می ‏باشد و نبايست‏ به تنهائى ذكر كرد مثلا بگوئيم، رمضان آمد يا رفت، بلكه بايد گفت ماه رمضان آمد، يعنى ماه را بايد به اسم اضافه نمود، در اين رابطه به سخنان حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) گوش فرا می دهيم.

 

رمضان از اسماء الله است

هشام بن سالم نقل روايت می ‏نمايد و می ‏گويد: ما هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابى جعفر امام باقر (عليهما السلام) بوديم، پس سخن از رمضان به ميان آورديم.

 

فقال عليه السلام: لا تقولوا هذا رمضان، و لا ذهب رمضان و لا جاء رمضان، فان رمضان اسم من اسماء الله عز و جل لا يجيى و لا يذهب و انما يجيى‏ء و يذهب الزائل و لكن قولوا شهر رمضان فالشهر المضاف الى الاسم و الاسم اسم الله و هو الشهر الذى انزل فيه القرآن، جعله الله تعالى مثلا و عيدا و كقوله تعالى فى عيسى بن مريم (عليهما السلام) و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل. (1)

 

امام عليه السلام فرمود: نگوئيد اين است رمضان، و نگوئيد رمضان رفت و يا آمد، زيرا رمضان نامى از اسماء الله است كه نمی ‏رود و نمی ‏آيد كه شى‏ء زائل و نابود شدنى می ‏رود و می ‏آيد، بلكه بگوئيد ماه رمضان، پس ماه را اضافه كنيد در تلفظ به اسم، كه اسم اسم الله می ‏باشد، و ماه رمضان ماهى است، كه قرآن در او نازل شده است، و خداوند آن را مثل و عيد قرار داده است همچنانكه پروردگار بزرگ عيسى بن مريم (سلام الله عليهما) را براى بنى اسرائيل مثل قرار داده است، و از حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) روايت ‏شده كه حضرت فرمود:

«لا تقولوا رمضان و لكن قولوا شهر رمضان فانكم لا تدرون ما رمضان‏» (2) شما به راستى نمى‏دانيد كه رمضان چيست (و چه فضائلى در او نهفته است).

 

واژه رمضان و معناى اصطلاحى آن

رمضان از مصدر «رمض‏» به معناى شدت گرما، و تابش آفتاب بر رمل... معنا شده است، انتخاب چنين واژه‏ اى براستى از دقت نظر و لطافت ‏خاصى برخوردار است. چرا كه سخن از گداخته شدن است، و شايد به تعبيرى دگرگون شدن در زير آفتاب گرم و سوزان نفس و تحمل ضربات بى امانش،زيرا كه رمضان ماه تحمل شدائد و عطش می ‏باشد، عطشى ناشى از آفتاب سوزان يا گرماى شديد روزهاى طولانى تابستان.

 

و عطش ديگر حاصل از نفس سركشى كه پيوسته می ‏گدازد، و سوزشش براستى جبران ناپذير است.

 

در مقايسه اين دو سوزش، دقيقا رابطه عكس برقرار است، بدين مفهوم كه نفس سركش با چشيدن آب تشنه‏ تر مى گردد، وهرگز به يك جرعه بسنده نمی ‏كند، و پيوسته آدمى را در تلاش خستگى ناپذير جهت ارضاى تمايلات خود وا می ‏دارد.

کیارش بازدید : 4 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (0)

اگر ما با علی باشیم در دنیا علی با ماست .
نه تنها اندر این دنیا که در عقبا علی با ماست.
مسیح از مرتضی پرسید راه اسمانها را.
بگو بر پیروان مکتب عیسی علی با ماست.
زلطفش نامه اعمال شیعه می شود امضا.
علی پرونده ها را می کند امضاعلی با ماست
خروشان موج در پیش است از طوفان نمی ترسیم.
بگو یک یا علی و بگذر از دریا علی با ماست.
شهیدان بر در دیوار این کاشانه بنوشتند.
قسم بر همت مر دانه زهرا علی با ماست.
بگو عالم به عالم تا قیامت کشور ما ناز خواهد کرد.
وبر این ناز می نازیم با مولا علی با ماست.
دل اهل ولا را گر هزاران بار بشکافید.
در او بینی نوشته با خط خوانا علی با ماست

کیارش بازدید : 4 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (0)
حدیث (1) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب
جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.

(تحف العقول ، ص 247)

حدیث (2) امام حسین علیه السلام فرمودند:

أیما اثنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقة الىَ الجنّة
هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع شود و یکـى از آن دو رضایت دیگرى را بجـویـد ، سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود.

(کشف الغمة فی معرفة الائمه ج 2،ص 33)

حدیث (3) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق
رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.

(بحارالانوار،ج 44،ص383)

حدیث (4) امام حسین علیه السلام فرمودند:

إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است

(التفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری علیه السلام ص309)

حدیث (5) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا
کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت

(مناقب ابن شهر آشوب ج/4 ص/ 69)(بحار الانوار، ج 44، ص 192 )

حدیث (6) امام حسین علیه السلام فرمودند:

أَعجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاء
عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند

(بحارالانوارج81 ص257) (بحارالانوارج90 ص291)  

حدیث (7) امام حسین علیه السلام فرمودند:

اَلبُکاءُ مِن خَشیةِ اللهِ نَجآةٌ مِنَ النّارِ
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است

(جامع الاخبار ص97)

حدیث (8) امام حسین علیه السلام فرمودند:

مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَةِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد و نگرانیها به او رو می آورد.

(الکافی،ج2،ص373)(الکافی،ج4،ص117)

حدیث (9) امام حسین علیه السلام فرمودند:

اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِ
بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.

(الدره الباهره، ج 71،ص400)

حدیث (10) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک.
کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند

(نزهه الناظر،ص88)

حدیث (11) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.
از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است .

(بحارالانوار،ج75،ص119)

حدیث (12) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم
چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد

(جلاءالعیون،ج۲ص۲۰۵)

حدیث(13) امام حسین علیه السلام فرمودند:

یاک و ما تعتذر منه ، فإن المؤمن لا یسیء و لا یعتذر، و المنافق کل یوم یسیء و یعتذر
حذر کن از مواردی که باید عذرخواهی کنی ، زیرا مؤمن نه کار زشتی انجام می دهد و نه به عذرخواهی می پردازد، اما منافق همه روزه بدی می کند، و به عذرخواهی می پردازد.

( بحار الانوار، ج 75، ص120 )

حدیث(14) امام حسینعلیه السلام فرمودند:

مُجالَسَةِ أهلِ الدِنَاءَة شَر، وَ مُجَالَسَةِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَة

همنشینی با سفلگان و افراد پست ناپسند است و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار است

(بحارالانوار، ج75، ص 122)

حدیث(15) امام حسین علیه السلام فرمودند:  

فَإنی لا أَرَی المَوتَ إلَّا السَّعادَةَ وَ الحَیاة مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرماًی
به درستی که من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی با ستمکاران را جز محنت نمی دانم.

(تحف العقول ، ص 245)

حدیث (16) امام حسینعلیه السلام فرمودند:

إنَّ أجوَدَ النَّاسِ مَن أعطیَ مَن لا یرجُو.
بخشنده‌ترین مردم کسی است که به آنکه چشم امید به او نبسته، بخشش ‌کند.

(کشف ‌الغمّة، ج2، ص30 )

حدیث(17) امام حسین علیه السلام فرمودند:

مَن صَامَ ثَلَاثَةَ أَیامٍ مِن شَعبَانَ وَجَبَت لَهُ الجَنَّةُ وَ کانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) شَفِیعَهُ یومَ القِیامَةِ

هر کسی که سه روز از ماه شعبان را روزه بگیرد؛ بهشت بر او واجب می شود و در قیامت نیز پیامبر(ص) شفیع او خواهد بود

(الامالی ، ص 23)

حدیث(18) امام حسین علیه السلام فرمودند:

إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیکم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَیکم فَلا تَمَلُّوا النِّعَمَ
نیاز مردم به شما از نعمتهای خدا بر شما است، از این نعمت افسرده و بیزار نباشید

(نزهه الناظر،ص 81)

حدیث(19) امام حسین علیه السلام می فرمایند:

يَظهَرُ اللَّهُ قائِمَنا فَيَنتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ
خداوند قائم ما را از پس پرده غیبت بیرون مى‏آورد و آن‏گاه او از ستم‏گران انتقام مى‏ گیرد

(إثباة الهداة ، ج 5 ، ص 196)

حدیث(20) امام حسین علیه السلام می فرمایند:

أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ لايَذكُرُنی مُؤمِنٌ إلّا استَعبَرَ
من کشته اشکم ؛ هر مؤمنى مرا یاد کند ، اشکش روان شود

(کامل الزیارات ، ص 108)

حدیث (21) امام حسینعلیه السلام می فرمایند:

اَللّهُمَّ لا تَسْتَدْرِجنى بِالاِحسانِ وَ لا تُؤَدِّبْنى بِالْبَلاء
خدایا! با غرق کردن من در ناز و نعمت، مرا به پرتگاه عذاب خویش مَکشان و با بلایا (گرفتارى‏ها) ادبم مکن

(الدُّرًّةُ البَاهرة من الأصدَاف الطّاهِرة،ص 23)

حدیث (22) امام حسین علیه السلام می فرمایند:

مِن دَلائِلِ عَلاماتِ القَبولِ : الجُلوسُ إلى‏ أهلِ العُقولِ
از نشانه‏ هاى خوش‏نامى و نیك‏بختى ، همنشینى با خردمندان است.

(بحارالأنوار، ج 75، ص 119)

حدیث (23) امام حسین علیه السلام می فرمایند:

اَ يُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا

اى مردم در خوبى‏ها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصت‏ها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکرده‏اید، به حساب نیاورید.

(بحارالأنوار، ج 75، ص 121)

حدیث (24) امام حسینعلیه السلام می فرمایند:

أَلاِستِدراجُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ لِعَبدِهِ أَن يُسبِغَ عَلَیهِ النِّعَمَ وَ يَسلُبَهُ الشُّکر
غافلگیر کردن بنده از جانب خداوند به این شکل است که به او نعمت فراوان دهد و توفیق شکرگزاری را از او بگیرد.

(تحف العقول،ص 246)

حدیث (25)امام حسین علیه السلام می فرمایند:

لا یُکمَلُ العَقلُ اِلّا بِاتِّباعِ الحَق اَلاتَرَونَ اَنَّ الحَق لا یُعمَلُ بِه وَ الباطِل لا یُتَناهی عَنه

عقل جز به پیروی از «حق» کمال نمی یابد آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی شود؟

(اعلام الدین، ص 298)

(بحار الانوار، ج 75، ص 127)

حدیث (26) امام حسینعلیه السلام می فرمایند:

ان الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی ألسنتهم یحوطونه ما درّت معائشهم فإذا محصّوآ بالبلاء قلّ الدیّانون

همانا مردمان بنده دنيايند و دين لقلقه زبان آنهاست و هر جا منافعشان [به وسيله دين ]بيشتر تأمين شود زبان مى چرخانند و چون به بلا آزموده شوند آنگاه دين داران اندكند.

(تحف العقول/ 245)

حدیث (27) امام حسینعلیه السلاممی فرمایند:

اَلبَخیلُ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ ؛
بخیل کسی است که از سلام کردن بخل ورزد (سلام نکند).

(تحف العقول/ 248)

حدیث (28) امام حسینعلیه السلام می فرمایند:

لِلسَّلامِ سَبعُونَ حَسَنَةً، تِسعٌ وَ سِتُّونَ لِلمُبتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرادِ ؛
سلام کردن هفتاد حسنه و ثواب دارد شصت و نه ثواب از برای سلام کننده و یک ثواب برای جوابگو است (با وجود آنکه سلام کردن مستحب ولی جواب دادن آن واجب است).

(تحف العقول ص 248)

حدیث (29) امام حسینعلیه السلاممی فرمایند:

مَن عَبَدَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوقَ أمانِیهِ وَ کفایتِهِ ؛
هر که خدا را ، آن‌گونه که سزاوار اوست ، بندگی کند ، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش به او عطا کند.

(بحار الأنوار، ج 68، ص 184)

حدیث (30) امام حسینعلیه السلام می فرمایند:

اَلبُکاءُ مِن خَشیةِ اللهِ نَجآةٌ مِنَ النّار ؛
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است.

(جامع الاخبار97)

 

کیارش بازدید : 5 دوشنبه 10 تیر 1392 نظرات (0)

زندگی نامه امام زمان (عج)

بسم الله الرحمن الرحیم


 " اللهم کن لولیک الحجـة بن الحسـن صلواتک علیه و علی آبائـه فی هذه السـاعه و فـی کل  ساعة ولیاً و حافظاً وقائداً وناصراً و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا  و تمتعه

فیها طویلا "                                              

محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف  صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.

تولد امام زمان (عج) پنهان نگاهداشته شد و امام حسن عسکری (ع) خبر آن را تنها به عده ای از شیعیان داده بود. حضرت در سال ٢٦٠ هـ ق پس از وفات پدر به امامت رسید. امامت ایشان بنا به حدیثهای بسیاری بود که از پیامبر (ص) و امامان پیشین روایت شده بود. امام زمان (عج) پس از آنکه بر جنازه پدر نماز گزارد از چشم مردمان پنهان شد. سبب پنهان شدن آن حضرت این بود که خلیفه های عباسی تصمیم به کشتن او داشتند.

 بنا به اخبار و روایات شیعه غیبت آن حضرت دو بار صورت گرفته است. دوران غیبت نخست را که تا سال 329 هـ ق ادامه داشت دوران غیبت صغرا یا دوره نیابت خاصه می نامند. در این سالها امام  به وسیله چهار نفر از نمایندگان خاص خود با شیعیان ارتباط داشت. این چهار تن که آنان را نواب اربعه (نایبان چهارگانه) می خوانند عبارتند از:


 ١- عثمان بن سعید بن عمری، از یاران امام هادی (ع) و امام حسن عسکری (ع) او به دستور امام حسن عسکری تا پایان عمر نایب امام زمان (عج) بود.

٢- ابوجعفر محمدبن عثمان بن سعید، از شاگردان یاران امام حسن عسکری که پس از مرگ از پدرش، عثمان بن سعید بن عمری، نیابت امام زمان (عج) را به عهده گرفت، او در سال ۳۰۴ یا ۳۰٥ هـ ق در بغداد درگذشت.

 ۳- حسین بن روح نوبختی که دستیار محمدبن عثمان بن سعید بود و پس از مرگ وی نیابت امام را به عهده گرفت و در سال ۳۲٦ در بغداد درگذشت.

 ٤- علی بن محمد سُمری که بنا به وصیت حسین بن روح نوبختی نایب امام شد و در حدود دو سال رابط امام و شیعیان بود. او در نیمه شعبان ۳٢۹ در بغداد درگذشت.

 ـ با مرگ علی بن محمد سمری دوره غیبت صغرا یا نیابت خاصه پایان یافت و دومین دوره غیبت آن حضرت، یعنی دوران غیبت کبری، آغاز شد. این دوره تا ظهور امام زمان ادامه خواهد یافت. آخرین نامه و دستوری که سمری از امام زمان دریافت نمود به مضمون ذیل نقل شده است:

ـ «بسم الله الرحمن الرحیم، ای علی بن محمد سمری خدا اجر برادران ترا در مصیبت تو بزرگ گرداند. تو بعد از شش روز خواهی مرد. پس خود را آماده کن و به احدی برای جانشینی خود وصیت نکن. زیرا غیبت تامه آغاز می شود و دیگر ظهوری نخواهد بود مگر به اذن خدای تعالی و آن بعد از طول زمان و قساوت قلبها و پر شدن زمین از جور خواهد بود. زود باشد که در بین شیعیان کسانی بیایند که ادعای مشاهده کنند، هر کس مدعی مشاهده من قبل از خروج سفیانی و صیحة آسمانی بشود کذاب و مفتری است. و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.»

ـ دوره غیبت کبری را دوران نیابت عامه نیز می نامند. نیابت عامه به این معنی است که در این دوره راهنمایی شیعیان به عهده فقهایی عالم از شیعیان است، که دارای شرایط تعیین شده برای راهنمایی هستند. در این دوره کسی مستقیماً از طرف امام زمان (عج) برای نیابت تعیین نمی شود.

ـ سبب واقعی پنهان شدن امام زمان (عج) از چشم مردمان در حدیثها بیان نشده است. حتی گروهی گفته اند علت غیبت بعد از ظهور امام زمان (عج) آشکار خواهد شد. اما از دلائل مهم غیبت، حفظ وجود امام از گزند دشمنان به فرمان خدا برای مصلحت اسلام و مسلمانان است. گذشته از این، غیبت امام زمان (عج) فقط از نظر ظاهری  است و از نظر معنوی رابطه او با مردم قطع نشده است.

در حدیثی از پیامبر (ص) درباره دوره غیبت امام زمان (عج) نقل شده، آمده است که ایشان مانند خورشید پنهان شده در پس ابر است که دیده نمی شود، اما انوارش به زمین می رسد وبه آن سود می رساند، همه مسلمانان، به دلیل حدیث هایی که از پیامبر (ص) روایت شده است، معتقدند که مهدی (عج) روزی ظهور خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد ساخت. امام تنها شیعیان هستند که به امامت او در دوران غیبت نیز معتقدند.....

ـ در دوران غیب کبری افراد بسیاری ادعای مهدویت کرده اند از جمله غلام احمد قادیانی، موسس فرقه قادیانی هند در ۱٢۳٥ هـ ق، سید علی محمد شیرازی معروف به سید باب، موسس فرقه بابیان در ایران، که به سال 1266 هـ ق در تبریز کشته شد و محمد احمد معروف به مهدی سودانی که در ۱۳۰٢ هـ ق (۱٨٨۱ م) در سودان بر ضد استعمارگران انگلیسی قیام کرد

کیارش بازدید : 4 دوشنبه 10 تیر 1392 نظرات (0)

 

حضرت امام حسن عسکری  (ع )
امام حسن عسکری (ع ) در سال 232هجری در مدينه چشم به جهان گشود . مادر والا گهرش سوسن يا سليل زنی لايق و صاحب فضيلت و در پرورش فرزند نهايت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شايسته است پرورش دهد . اين زن پرهيزگار در سفری که امام عسکری (ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنيا رحلت کرد . کنيه آن حضرت ابامحمد بود .

صورت و سيرت امام حسن عسکری  (ع )
امام يازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت . ابروهای سياه کمانی ، چشمانی  درشت و پيشانی گشاده داشت . دندانها درشت و بسيار سفيد بود . خالی بر گونه راست داشت . امام حسن عسکری (ع ) بيانی شيرين و جذاب و شخصيتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بي نظير برای قرآن مجيد بود . راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و به ويژه برای اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر کوتاه خود - روشن کرد .

دوران امامت
به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع ) به سه دوره تقسيم مي گردد : دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدينه گذشت . دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت . دوره سوم نزديک 6 سال امامت آن حضرت مي باشد . دوره امامت حضرت عسکری (ع ) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود . خلفايی که به تقليد هارون در نشان دادن نيروی خود بلندپروازيهايی داشتند . امام حسن عسکری (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد . زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسيله آن دو غلام - آزار بيشتری دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزديک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراييده بودند . وقتی از اين غلامان جويای حال امام شدند ، مي گفتند اين زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمي گويد . عبيدالله خاقان وزير معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات مي کرد به احترام آن حضرت برمي خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مي نشانيد . پيوسته مي گفت : در سامره کسی را مانند آن حضرت نديده ام ، وی  زاهدترين و داناترين مردم روزگار است . پسر عبيدالله خاقان مي گفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم مي پرسيدم . مردم را نسبت به او متواضع مي يافتم . مي ديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او مي باشند . با آنکه امام (ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نمي فرمود ، دستگاه خلافت عباسی  برای حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت . " از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع ) يکی نيز اين بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شيعه ، به دست کسانی سپرده مي شد که دشمن آل محمد (ص ) و جريانهای شيعی  بودند ، تا بدين گونه بنيه مالی نهضت تقويت نشود . چنانکه نوشته اند که احمد بن عبيدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والی اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت را داشت " . " نيز اصحاب امام حسن عسکری ، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود ، کسانی چون ابوعلی  احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختی  در بغداد مي زيستند ، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترين نوع درگيری  واداشته بود . اين جناح نيز طبق ايمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی  ، اين همه سختی را تحمل مي کرد ، و لحظه ای از حراست ( و نگهبانی ) موضع غفلت نمي کرد " . اينکه گفتيم : حضرت هادی (ع ) و حضرت امام حسن عسکری (ع ) هم از سوی  دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با ياران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دينی  خود به آنها مراجعه مي نمودند - کمتر معاشرت مي کردند به جهت آن بود که دوران غيبت حضرت مهدی (ع ) نزديک بود ، و مردم مي بايست کم کم بدان خو گيرند ، و جهت سياسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنان عجيب نيايد . باری ، امام حسن عسکری (ع ) بيش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و رياست روحانی اسلامی ، آثار مهمی  از تفسير قرآن و نشر احکام و بيان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی  شيعيانی که از راههای دور برای کسب فيض به محضر امام (ع ) مي رسيدند بر جای گذاشت . در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی  را تجديد کرد ، و فرهنگ شيعی - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته های ديگر نيز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون يعقوب بن اسحاق کندی  ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعليمات آن امام ، گرديد . در قدرت علمی  امام (ع ) - که از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه گرفته بود - نکته ها گفته اند . از جمله : همين يعقوب بن اسحاق کندی فيلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ايرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانيد و بعدها از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت درآمد .

شهادت امام حسن عسکری  (ع )
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260هجری نوشته اند . در کيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويد روزی برای پدرم ( که وزير معتمد عباسی بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - يعنی  حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد . خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . يکی از ايشان نحرير خادم بود که از محرمان خاص خليفه بود ، امر کرد ايشان را که پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولی گرديده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطبای  مسيحی و يهودی در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پيوسته نزد آن حضرت باشند . و اين کارها را برای  آن مي کردند که آن زهری  که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود . بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی  خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او مي کردند ... . اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او - از طريق روايات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص ) مي پيوست ، شنيده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدين جهت به بهانه های  مختلف در خانه حضرت عسکری (ع ) رفت و آمد بسيار مي کردند ، و جستجو مي نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بيابند و او را نابود سازند . به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم (ع ) و حضرت موسی  (ع ) تکرار مي شد . حتی قابله هايی  را گماشته بودند که در اين کار مهم پی جويی  کنند . اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموريت الهی خود را انجام دهد . باری ، علت شهادت آن حضرت را سمی مي دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از کردار زشت خود پشيمان شد . بناچار اطبای مسيحی و يهودی که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأموريتهايی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع ) در ميان بود ، برای معالجه فرستاد . البته از اين دلسوزيهای ظاهری هدف ديگری  داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود . بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری  (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوی صدای ناله و گريه برخاست . مردم آماده سوگواری و تشييع جنازه آن حضرت شدند .

ماجرای جانشين بر حق امام عسکري
ابوالاديان مي گويد : من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع ) مي کردم . نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي بردم . در مرض موت ، روزی من را طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی  شد و صدای گريه و شيون از خانه من خواهی شنيد ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود . ابوالاديان به امام عرض مي کند : ای سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناک روی  دهد ، امامت با کيست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند . ابوالاديان مي گويد : دوباره پرسيدم علامت ديگری به من بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد . ابوالاديان مي گويد : باز هم علامت ديگری بگو تا بدانم . امام مي گويد : هر که بگويد که در هميان چه چيز است او امام شماست . ابوالاديان مي گويد : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چيز ديگری  بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتی به در خانه امام رسيدم صدای شيون و گريه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری  را ديدم که نشسته ، و شيعيان به او تسليت مي دهند و به امامت او تهنيت مي گويند . من از اين بابت بسيار تعجب کردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم . اما او جوابی نداد و هيچ سؤالی نکرد . چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ايستاد ، طفلی گندمگون و پيچيده موی ، گشاده دندانی مانند پاره ماه بيرون آمد و ردای جعفر را کشيد و گفت : ای عمو پس بايست که من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی  امام علی النقی عليه السلام دفن کرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را که با تو است تسليم کن . من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسيد : اين کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمي شناسم و هرگز او را نديده ام . در اين موقع ، عده ای  از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند : بگو که نامه هايی که داريم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب مي خواهند ! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : ای مردم قم با شما نامه هايی  است از فلان و فلان و هميانی ( کيسه ای ) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا . شيعيانی که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامه ها و هميان را به او تسليم کن . جعفر کذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل کرد . معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسکری (ع ) جستجو کنيد و کودک را پيدا کنيد . رفتند و از کودک اثری نيافتند . ناچار " صيقل " کنيز حضرت امام عسکری (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينکه او حامله است . ولی هرچه بيشتر جستند کمتر يافتند . خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نيز در کنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مي باشد . درود خدای بزرگ بر او باد .

کیارش بازدید : 4 دوشنبه 10 تیر 1392 نظرات (0)

 

حضرت امام علی النقی الهادی  (ع )
تولد امام دهم شيعيان حضرت امام علی  النقی  (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212 هجری قمری  نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربيت مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادری را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايی قيام کرد . نام آن حضرت - علی - کنيه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادي " و " نقي " بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود . در اين مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود ، و لحظه ای  از آگاهانيدن مردم و آشنا کردن آنها به حقايق مذهبی  نمي آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خليفه ستمگر وقت - يعنی  متوکل عباسی - آنی آسايش نداشت . به همين جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدينه بنا بر دشمنی ديرينه و بدخواهی درونی ، به متوکل خليفه زمان خود نامه ای  خصومت آميز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگيزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و اين همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي کشانيد و اين کوته نظران دون همت که طالب رياست ظاهری و حکومت مادی دنيای فريبنده بودند ، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند . و نيز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمين ( = مکه و مدينه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدينه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از اين ديار بيرون بر ، که بيشتر اين ناحيه را مظيع و منقاد خود گردانيده است " . اين نامه و نامه حاکم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسی است . از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربيت شدند که هر يک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای  زمان بودند ، و بدين سان پايه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبی به کجا مي رسيد ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصتهای وسيعی برای تعليم و نشر برای امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که بايد و شايد پيش نيامد . با اين همه ، دوستداران اين مکتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين سالها به هر وسيله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دينی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری  خلافت به حضور امامان والاقدر مي رسيدند و از سرچشمه دانش و بينش آنها ، بهره مند مي شدند و اين دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمين ( مکه و مدينه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت درآورند . بدين جهت پيک در پيک و نامه در پی  نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدينه به سامرا - که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی  حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی  از بزرگان مدت اين زندانی و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند . پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه يحيی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به يحيی بن هرثمه گفت : ای مرد ، اين امام هادی فرزند پيغمبر خدا (ص ) مي باشد و مي دانی  متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مي کند . يحيی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نيز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصيف ترکی . او نيز به يحيی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همين وصيف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنيدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزيد و هراسی  ناشناخته بر دلش چنگ زد . از اين مطالب که از قول يحيی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار مي گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است . باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از يحيی پرسيد : علی بن محمد چگونه در مدينه مي زيست ؟ يحيی گفت : جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگاری و بي اعتنايی به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزی نديدم ، و چون خانه اش را - چنانکه دستور داده بودی - بازرسی  کردم ، جز قرآن مجيد و کتابهای علمی چيزی نيافتم . متوکل از شنيدن اين خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند ، و دشمنی يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانيدند ، با اين همه در برابر شکوه و هيبت حضرت هادی (ع ) هميشه بيمناک و خاشع بود . مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی  به سزا داشت . روزی متوکل مريض شد و جراحتی پيدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هديه فرستد . در اين ميان به فتح بن خاقان که از نزديکان متوکل بود گفت : يک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودی يابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودی  حاصل مي شود . چنين کردند ، آن جراحت بهبودی يافت . مادر متوکل هزار دينار در يک کيسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از اين ماجرا نگذشته بود که يکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دينار فراوانی  در منزل علی بن محمد النقی ديده شده است . متوکل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بياورند تا آسيبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گويد : ديدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختيار توست . آن مرد خانه را تفتيش کرد . چيزی جز آن کيسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کيسه ديگری  سر به مهر در خانه وی نيافت ، که مهر مادر خليفه بر آن بود . امام فرمود : زير حصير شمشيری است آن را با اين دو کيسه بردار و به نزد متوکل بر . اين کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنيا و مال دنيا اعتنايی نداشت پيوسته با لباس پشمينه و کلاه پشمی روی حصيری که زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی مي کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود . با اين همه ، متوکل هميشه از اينکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و رياست ظاهری  بر وی به سر آيد بيمناک بود . بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشی  داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسيار جمع کرده و کاغذهای زياد است که شيعيان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " . متوکل از اين خبر وحشت کرد و به سعيد حاجب که از نزديکان او بود دستور داد تا بي خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد . اين قبيل مراقبتها پيوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت . و نيز نوشته اند : " متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در ميان بيابان وسيعی ، در موضعی روی هم بريزند . ايشان چنين کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالي " نهادند آنگاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده کنيد سپاهيان من را . و از پيش امر کرده بود که لشکريان با آرايشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن حضرت يا يکی از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند " . در اين مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی  ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی  امام و رفت و آمدهايی  که در اقامتگاه امام (ع ) مي شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتی از بنی  عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمد - که حرم مطهر وی  در نزديکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - ياد شده است . اين نکته نيز مي رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مي زده اند . "

اصحاب و ياران امام دهم (ع )
در ميان اصحاب امام دهم ، برمي خوريم به چهره هايی  چون " علی بن جعفر ميناوي " که متوکل او را به زندان انداخت و مي خواست بکشد . ديگر اديب معروف ، ابن سکيت که متوکل او را شهيد کرد . و علت آن را چنين نوشته اند که دو فرزند متوکل خليفه عباسی در نزد ابن سکيت درس مي خواندند . متوکل از طريق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکيت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است . متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکيت را به حضور خود خواست و از وی پرسيد : آيا فرزندان من شرف و فضيلت بيشتر دارند يا حسن و حسين فرزندان علی  (ع ) ؟ ابن سکيت که از شيعيان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سيد جنت ابدی الهي اند قابل قياس و نسبت نيستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم ديده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمي توان سنجيد . متوکل از اين پاسخ گستاخانه سخت برآشفت . در همان دم دستور داد زبان ابن سکيت را از پشت سر درآوردند و بدين صورت آن شيعی خالص و يار راستين امام دهم (ع ) را شهيد کرد . ديگر از ياران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظيم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : " نسب شريفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی عليه السلام منتهی مي شود ... " از اکابر محدثين و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و ياران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی  (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته . نوشته اند : " حضرت عبدالعظيم از خليفه زمان خويش هراسيد و در شهرها به عنوان قاصد و پيک گردش مي کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شيعيان مخفی  شد ... " . " حضرت عبدالعظيم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنين استنباط مي شود که ترس اين عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حديث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سياسی او بوده است . او نيز مانند ديگر داعيان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سياسی صحيح و تصحيح اصول رهبری در اجتماع اسلامی  مي کوشيده است ، و چه بسا از ناحيه امام ، به نوعی  برای اين کار مأموريت داشته است . زيرا که نمي شود کسی با اين قدر و منزلت و ديانت و تقوا ، کسی که حتی عقايد خود را بر امام عرضه مي کند تا از درست بودن آن عقايد ، اطمينان حاصل کند - به طوری که حديث آن معروف است - اعمال او ، به ويژه اعمال اجتماعی  و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به اين رضايت تصريح شده باشد ، يا خود حضرت عبدالعظيم با فرهنگ دينی و فقه سياسی بدان رسيده باشد " .

صورت و سيرت حضرت امام هادی  (ع )
حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هايش اندکی برآمده و سرخ و سفيد بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسيار مي کرد . امام آن چنان شکوه و هيبتی داشت که وقتی بر متوکل خليفه جبار عباسی وارد مي شد او و درباريانش بي درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمي خاستند . خلفايی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعين ، معتز ، همه به جهت شيفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنيای فريبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی ديرينه داشتند و کم و بيش دشمنی  خود را ظاهر مي کردند ولی همه ، به خصال پسنديده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و اين فضيلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نياکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را ديده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پيوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نياز با معبود مي گذشت . لباس وی جبه ای  بود خشن که بر تن مي پوشيد و زير پای خود حصيری پهن مي کرد . هر غمگينی که بر وی نظر مي کرد شاد مي شد . همه او را دوست داشتند . هميشه بر لبانش تبسم بود ، با اين حال هيبتش در دلهای مردم بسيار بود .

شهادت امام هادی  (ع )
امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری  به وسيله زهر به شهادت رسيد . در سامرا در خانه ای  که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالين او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از اين سال امام حسن عسکری پيشوای  حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بيست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .

زن و فرزندان امام هادی  (ع )
حضرت هادی (ع ) يک زن به نام سوسن يا سليل و پنج فرزند داشته است . 1 - ابومحمد حسن عليه السلام ( امام عسکری (ع ) يازدهمين اختر تابناک ولايت و امامت است ) . 2 - حسين . 3 - سيد محمد که يک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهيزگار که بسياری  گمان مي کردند مقام ولايت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شيعيان است در نزديکی سامرا مي باشد . 4 - جعفر . 5 - عايشه ، يا به نقل شادروان شيخ عباس قمي " عليه " .

کیارش بازدید : 3 دوشنبه 10 تیر 1392 نظرات (0)

بستگان امام جواد عليه السلام

بستگان امام جواد عليه السلام

 


نام و شخصيت مادر امام جواد عليه السلام


مادر آن حضرت كنيزى به نام سبيكه ى نوبيّه ، يا خيزران است . و برخى نوشته اند: خيزران از قبيله و خاندان ماريه ى قبطيّه ، مادر ابراهيم و همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است (28)؛ و برخى نام هاى ديگرى مانند: دُرّه (29)، ريحانه ، و سكينه نيز براى او ذكر كرده اند(30 ).
كنيز خريدارى شده در شهر مكه
يزيد بن سليط - از پيروان مكتب زيد - مى گويد: به قصد زيارت بيت الله و به جاى آوردن اعمال عمره ، به راه افتادم ، در ميانه ى راه با حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ملاقات نمودم و عرض كردم : در همين مكان به همراه پدرم محضر پدر بزرگوارت ، حضرت صادق عليه السلام رسيديم در حالى كه شما و ديگر برادران شما در كنار وى بوديد.
پدرم عرض كرد: شما اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پاك و پاكيزه هستيد، و از مرگ هم نمى شود فرار كرد، چنان چه براى شما حادثه اى پيش آيد، به چه كسى مراجعه كنم ؟
پدر بزرگوارتان فرمود: اينها همه فرزندان من هستند، ولى علم ، دانش ، حكمت ، جود، سخاء و آگاهى از احتياجات مردم ، در وجود فرزندم موسى جمع است ؛ و بدان كه نطفه ى امامى در صلب او قرار دارد كه پناهگاه درماندگان و مشكل گشاى دردمندان خواهد بود.
سپس فرمود: اى يزيد! در آينده اى نه چندان دور، در همين مكان با او ملاقات خواهى نمود، به او بشارت ده كه خداوند از دامن كنيزى پاكدامن ، و از خاندان ماريه ى قبطيّه ، مادر ابراهيم ، فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، فرزندى اءمين و مبارك به او عنايت خواهد فرمود، و سلام مرا به او برسان .
يزيد بن سليط مى گويد: پس از شهادت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به زيارت حضرت رضا عليه السلام رفتم ، فرمود: آيا ميل دارى جهت انجام اعمال عمره به مكه برويم ؟
گفتم : نفقه و مخارج سفر براى من سنگين است .
فرمود: سبحان الله ! كسى كه دعوت مى كند؟ مخارج سفر را نيز مى پردازد.
با اشتياق فراوان پيشنهاد حضرت را قبول نموده و به طرف سرزمين و ديار محبوب حركت كرديم ؛ در بين راه ، به سرزمينى رسيديم كه قبلا پدر و جد وى را در همانجا ملاقات كرده بودم .
فرمود: در اين مكان افراد زيادى را ملاقات كرده اى !
عرض كردم : آرى ، و سپس ......


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم خرداد 1390ساعت 6:45  توسط خادمین اهل بیت  |  نظر بدهید

گوشه ای از معجزات حضرت

معجزات حضرت

(الف ) معجزات زمان كودكى
سخن گفتن امام جواد، هنگام تولد
حكيمه خاتون عمه ى امام جواد عليه السلام مى گويد: آثار باردارى در چهره و قيافه ى همسر امام رضا عليه السلام مشاهده شد، در نامه اى به آن حضرت بشارت دادم كه به زودى صاحب فرزند مى شوى .
در جواب از لحظه ى باردار شدن و ساعت و روز وضع حمل همسرش خبر داد و فرمود: وقتى كه فرزندم به دنيا آمد تا هفت روز از او مواظبت كن .
حكيمه مى گويد: لحظه ى به دنيا آمدن فرزند امام رضا عليه السلام در كنار همسرش بودم و همه چيز را به دقت زير نظر داشته و طبق سفارش آن حضرت ماءموريت خويش را انجام دادم .
ذكر شهادتين توجه مرا جلب كرد، (اءشهد اءن لا اله الاّ الله ) - خداوندا - چه مى بينم و چه مى شنوم ؟ كودكى خردسال سخن مى گويد؟
با كنجكاوى و دقّت بيشتر به ميان طشت نگاه كردم ، آيا من اشتباه مى كنم ، و صدا متعلّق به طفل تازه به دنيا آمده نيست ؟ نه ، آن صداى معجزه گر از حلقوم طفلى است كه بزرگى و شخصيت ممتاز خويش را در لحظه ى ولادت نشان مى دهد. عقل و درك انسان از شنيدن و پذيرفتن آن عاجز است ، اما حكيمه كه خود شاهد ماجرا است ، نمى تواند آن را انكار كند.
سه روز از ولادت او بيشتر نگذشته بود كه براى دومين بار نيز لب به سخن گشود، عطسه اى نموده و در پى آن حمد و ثناى خداوند و درود بر پيامبر و جانشينان بر حق او را بر زبان جارى نمود، (الحمدلله ، وصلّى اللّه على محمّد وعلى الائمّة الراشدين )(119).
خطابه ى امام جواد در سن 25 ماهگى
امام جواد عليه السلام چهره ى گندمگونى داشت و اين سبب شده كه براى گروهى از انسانهايى كه از ايمان قوى برخوردار نبودند، شكّ و ترديد ايجاد شود كه آيا او واقعاً فرزند امام رضا عليه السلام است ! هر چه مى گذشت بر شكّ و ترديد آنان افزوده مى شد، تا آنكه او و پدر بزرگوارش را به نسبت هاى ناروا متّهم ساختند، و گفتند: او فرزند شخص سياه چهره اى به نام شنيف و يا لؤ لؤ است .
اين سخنان ناشايست روز به روز اوج گرفت و در نهايت تصميم گرفتند كه كودك 25 ماهه ى امام رضا را در حضور جمعيت و در مسجدالحرام ، محل تجمّع مردم ، بر گروه قيافه شناسان كه فنّ و دانش متداول آن زمان بود عرضه كنند تا آنان به نسب كودك مورد ترديد حكم كنند، كه چه كسى پدر او است ، اين تصميم در حالى اتّخاذ شد كه امام رضا عليه السلام در شهر طوس حكومت ماءمون به سر مى برد.
از گروه قيافه شناسان براى حضور در مراسم دعوت به عمل آمد، وقتى كه همه حضور يافتند، كودك 25 ماهه را به ميان جمعيت آورده و در مقابل قيافه شناسان نشاندند، تا نگاه آنان به چهره ى مبارك و معصوم امام جواد عليه السلام خردسال افتاده ، و با دقت به او نگريستند، ناگهان بى اختيار با حال و سجده و خضوع ، خود را به روى زمين انداخته و به او احترام كردند و گفتند: واى بر شما مردم ! اين ستاره ى درخشان و ماه نورانى را بر مثل ما عرضه مى كنيد تا نسب او را مشخص كنيم ! به خدا سوگند كه او همان نسل پاك و طاهر است ، به خدا سوگند او فقط از ((اصلاب زاكيه )) به ((ارحام مطهّره )) منتقل شده است ، به خدا سوگند او از نسل امير مؤ منان على عليه السلام و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد؛ اى مردم ! باز گرديد و از خداوند طلب مغفرت كنيد، و هرگز درباره ى چنين انسانى شك و ترديد به خود راه ندهيد.
وقتى كه مجلس به اين جا رسيد، امام جواد عليه السلام كه در سن 25 ماهگى به سر مى برد، لب به سخن گشود و با زبانى برنده تر از شمشير، و فصاحتى بى نظير خطبه ى رسايى بدين سان ايراد كرد: الحمدلله الّذى خلقنا من نوره بيده ، واصطفانا من بريّته ، وجعلنا اءُمناءه على خلقه و وحيه ، ((حمد و ستايش خداى را كه با قدرت خويش از نور وجودش ، ما را آفريد، و از ميان مخلوقاتش ما را برگزيد و امين وحى خويش قرار داد)).
اى گروه مردم ! من محمد فرزند على ملقّب به رضا، فرزند موسى كاظم ، فرزند جعفر صادق ، فرزند محمّد باقر، فرزند على سيّد العابدين ، فرزند حسين شهيد، فرزند امير مؤ منان على بى ابيطالب ، و فرزند فاطمه ى زهرا و فرزند محمّد مصطفى هستم .
آيا در نسب مانند من شكّ و تريد مى كنيد؟ آيا من و والدين مرا به نسبت هاى ناروا و ناشايست متّهم مى سازيد و مرا بر قيافه شناس عرضه مى كنيد؟!
به خدا سوگند! من نسب شما را از پدرانتان بهتر مى شناسم ، به خدا سوگند! من به ظاهر و باطن شما آگاهم ! و همه ى شما را مى شناسم ، به آنچه شما به سوى آن مى رويد نيز آگاهى دارم ! آرى اين مطالب را فقط از سر صدق و حقيقت و راستى مى گويم ، زيرا سخنان من ، محصول همان دانشى است كه خداوند پيش از آفرينش جهان به ما و خاندان ما عنايت فرموده است .
به خدا سوگند! چنان چه اهل باطل به پشتيبانى هم ديگر، عليه ما نيامده بودند، و دولت باطل غالب و چيره نبود، و انسان هاى اهل شكّ و ترديد به مخالفت با ما برنمى ساختند، هر آينه سخنى را برايتان بيان مى كردم كه همه ى آدميان از اول تا آخر، به تعجّب و شگفت آيند.
سپس امام دست كوچك خود را بر دهان مباركش گذارده ، و خودش را مخاطب قرار داده و فرمود: اى محمّد! ساكت شو، و زبان به دهان فرو بر، همانگونه كه پدرانت نيز سكوت اختيار كرده و در حال تقيه به سر بردند، و سپس اين آيه ى شريفه را قرائت نمود: فاصبر كما صبر اءُولُوالعزم من الرّسل ولاتستعجل لّهم كاءنّهم يوم يرون ما يُوعدُون لم يلبثوا إ لا ساعة من نّهار بلغٌ يهلك إ لا القوم الفسقون (120)، ((پس همان گونه كه پيامبران نستوه ، صبر كردند، صبر كن ، و براى آنان شتابزدگى به خرج مده ، روزى كه آنچه را وعده داده مى شوند بنگرند، گويى كه آنان جز ساعتى از روز را در دنيا نمانده اند ؛ اين ابلاغى است ؛ پس آيا جز مردم نافرمان هلاكت خواهند يافت ؟)).
در اين هنگام يكى از آن مردان به سوى امام آمد و دست وى را گرفت و از ميان مردم به حركت درآورد، و مردم نيز راه را براى وى گشودند.
راوى مى گويد: بزرگان و پيران حاضر در مجلس را مى ديدم كه به ديده ى تعجّب به امام جواد خردسال مى نگريستند و آيه ى شريفه اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته را بر زبان جارى مى كردند، ((خداوند به اين كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد، داناتر است )).
از جمعيت حاضر پرسيدم : اين بزرگان چه كسانى هستند؟
پاسخ دادند: آنان از قبيله ى بنى هاشم و فرزندان عبدالمطّلب اند.
راوى مى گويد: چون خبر اين ماجرا در شهر طوس به امام رضا عليه السلام رسيد، و از رفتار زشتى كه مردم با فرزند وى داشته اند، با خبر شد، و از اين كه خدا چگونه آنان را رسوا كرده است ، فرمود:
خداى را شكر! و سپس به شيعيان حاضر در مجلس خطاب كرده و ادامه داد: آيا شما ماجراى ماريه ى قبطيه همسر پيامبر اكرم و آنچه درباره ى ولادت ابراهيم فرزند وى ، به او نسبت داده اند را مى دانيد؟
حاضران گفتند: خير، نمى دانيم ، شما آگاهتريد، ما را نيز آگاه فرما.
امام رضا عليه السلام فرمود: ماريه از جمله ى كنيزانى بود، كه به پيامبر اكرم هديه شد، پيامبر همه ى آنان را ميان اصحاب و ياران تقسيم كرد، ولى ماريه را براى خود نگه داشت ، خادمى به نام ((جريح )) همراه ماريه بود كه آداب معاشرت با بزرگان را به وى آموخت ؛ آن دو به دست پيامبر اكرم مسلمان شدند.
آرام آرام محبّت ماريه در قلب پيامبر جاى گرفت ، و به او توجّه ويژه اى مى كرد، اين امر موجب برانگيخته شدن حسادت برخى از همسران پيامبر از قبيل حفصه و عايشه شد، تا آن جا كه شكايت خود را به نزد پدرانشان (ابوبكر و عمر) بردند. وسوسه هاى شيطانى و حساسيت هاى برترى جويانه ى آن دو سبب شد كه تصميم بگيرند نسبت دروغى را به ماريه بدهند و بگويند: ابراهيم فرزند ماريه ، از صلب پيامبر اكرم نسيت ؛ بلكه او از صلب ((جريح )) است ، و ماريه در اثر ارتباط نامشروع با جريح ، اين فرزند را به دنيا آورده است ، ولى غافل از آن كه قواى مردانگى و شهوانى جريح به طور كلّى تعطيل شده و از اين نعمت خدادادى بهره مند نيست ، و اين تهمت و افترا به زودى آشكار شده ، و آن دو را رسوا مى سازد.
ابوبكر و عمر در مسجد خدمت پيامبر اكرم آمده و گفتند: اى رسول خدا! مطلبى بر ما آشكار شده و ما نمى توانيم آن را بر شما پوشيده بداريم ، چرا كه در محدوده ى خانواده به شما خيانيت شده است .
پيامبر صلى عليه و اله و سلم با تعجب فرمود: چه خيانتى ؟
گفتند: اى رسول خدا! ((جريح )) با ماريه ارتباط نامشروع برقرار كرده است ، تا جايى كه ماريه از او حامله شده و فرزندى كه به دنيا آمده فرزند شما نيست ، بلكه فرزند جريح است !
پيامبر اكرم از شنيدن اين تهمت و افترا كه به همسر وى نسبت دادند، رنگ چهره اش برافروخت و فرمود: واى بر شما! مى دانيد چه مى گوييد؟!
گفتند: ما با چشمان خود ديديم كه جريح و ماريه در مشربه بودند، و جريح با او آنگونه رفتار مى كرد كه گويا شوهر با همسر خود مزاح و بازى مى كند؛ پس اى رسول خدا! شخصى را نزد آنان بفرست تا جريح و ماريه را در آن حال ببيند و حكم خدا را درباره ى آن دو جارى كند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را صدا زد و به او فرمود: اى على ! شمشيرت را بردار و به مشربه ماريه برو! چنان چه جريح و ماريه را در وضعيتى كه اين دو توصيف مى كنند، مشاهده كردى ، بى درنگ نور وجودشان را با يك ضربت شمشير خاموش ساز.
على عليه السلام برخاست و مطابق فرموده ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شمشيرش را برهنه ساخته و در زير لباس خود قرار داد، و حركت خويش را به سوى مشربه آغاز نمود، هم چنان كه از مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دور مى شد، دوباره به نزد وى باز گشت ، و درباره ى كيفيت ماموريت خود، كسب تكليف نمود و سپس به حركت خود ادامه داد.
راوى مى گويد: على عليه السلام در حالى كه شمشير برهنه در زير لباس ‍ داشت ، براى انجام ماموريت خويش ، به سرعت رفت و از منطقه بالاى مشربه ، وارد شد، تا به صورت كامل بر آن جا مسلط باشد، على عليه السلام پس از ورود به مشربه ، مشاهده كرد كه ماريه نشسته و جريح نيز در كنار او است و همچنان آداب معاشرت را به وى مى آموزد و مى گويد: پيامبر را بزرگ بدار، او را احترام و اكرام كن ، هميشه پيامبر را با كنيه و نام بزرگش ‍ مورد خطاب قرار ده ، و مشابه اين دستورات اخلاقى را براى وى بيان مى كند.
ناگهان چشم جريح به چهره ى افروخته و مضطرب على عليه السلام و شمشير برهنه در دست وى افتاد، ترس و وحشت همه ى وجود او را فرا گرفت ، ناخودآگاه پا به فرار گذاشت ، تا به كنار درخت خرماى بلندى رسيد، از آن بالا رفت و در بلندترين نقطه درخت خود را مخفى نمود. على عليه السلام وارد مشربه شد و به پاى درخت آمد، در اين هنگام به اراه ى خداوند، باد شديدى وزيدن گرفت ، و لباس بلند جريح را از بدنش جدا ساخت به صورتى كه قسمت هاى ميانى بدن او نمايان گشت ، و چشم على عليه السلام به جايگاه مخصوص از بدن جريح افتاد، و متوجه شد كه هيچ اثرى از آلت مردانگى در بدن او نيست . آرى جريح خادم ، ممسوح و خواجه بوده و از قواى شهوانى بهره اى نبرده بود تا به تهمت آن دو نفر گرفته شود!
على به جريح فرمود: از درخت پايين بيا. گفت : آيا در امان هستم ؟ فرمود: آرى .
از درخت پايين آمد، على عليه السلام دست او را گرفت و به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورد، و شرح ماجراى او را براى پيامبر بيان نمود.
پيامبر اكرم پس از شنيدن سخنان على عليه السلام صورتش را به طرف ديوار بر گرداند، و به جريح فرمود: لباست را بالا ببر تا اين دو نفر ببينند و دروغشان براى خودشان آشكار شود.
واى بر آن دو نفر! چگونه در برابر خدا و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم پرده ى حيا را دريده ، و به افراد بى گناه تهمت و افترا زدند!
جريح به دستور پيامبر عمل كرد، و آنان با چشم خود ديدند كه جريح همانگونه است ، كه على عليه السلام توصيف كرده بود.
آن دو نفر پس از رسوايى از عملكرد خويش ، و به نشانه ى پشيمانى ، خود را بر زمين انداخته و گفتند: اى رسول خدا! ما از كار خويش توبه مى كنيم ، و شما نيز از خداوند براى ما مغفرت و آمرزش طلب كنيد، و پيمان مى بنديم كه هرگز مرتكب چنين گناهى نشويم .
پيامبر اكرم به آنان فرصمود: خداوند توبه ى شما را مى پذيرد، و مغفرت خواهى من نيز براى شما مفيد واقع نخواهد شد! زيرا شما پرده ى حيا را در برابر خدا و رسولش دريديد.
امام رضا عليه السلام مى فرمايد: در اين هنگام بود كه آيه ى شريفه سوره ى توبه در شاءن آن دو نفر نازل شد؛ ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم (121).
((حتى اگر هفتاد بار برايشان آموزش طلب كنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد)).
امام رضا عليه السلام در پايان حديث فرمود: الحمد لله الذى جعل فى وفى ابنى محمد اءسوة برسول الله وابنه ابراهيم ((خداى را سپاس كه در من و فرزندم محمد، داستانى همانند داستان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و فرزندش ابراهيم قرار داد)).
راوى مى گويد: وقتى كه امام جواد عليه السلام به سن شش سال و چند ماه رسيد، مامون پدر بزرگوارش امام رضا عليه السلام را به شهادت رساند، و مردم متحير شده ، و در ميان آنان اختلافاتى ايجاد شد، كه چه كسى پس از امام رضا عليه السلام ، رهبرى دينى جامعه را به عهده خواهد گرفت ؟ و سن امام جواد عليه السلام را نيز براى احراز منصب و مقام امامات كوچك مى شمردند، شيعيان در ساير شهرها و بلاد نيز متحير بودند، تا اينكه خداوند مساله ى امامت وى را بر همه ى مردم آشكار و روشن ساخت (122)
دفاع امام جواد عليه السلام از امامت خويش
على بن اسباط مى گويد: هنگام عبور از كوچه هاى مدينه نگاهم به حضرت جواد عليه السلام افتاد، از فرصت استفاده كرده در گوشه اى نشستم و غرق در تماشاى قد و قواره و شكل و شمايل حضرتش شدم ، تا هنگام مراجعه به مصر براى دوستانم تعريف كنم .
لحظاتى نگذشته بود كه وجود امام عليه السلام را در كنار خويش در حالى كه روى زمين نشسته بود احساس كردم ، و چون به علم امامت از باطن و ضمير من آگاه بود فرمود: خداوند براى ارشاد و هدايت مردم انسان هايى پاك به نام پيام آوران وحى برانگيخته است ، كه برخى در كودكى و گروهى ديگر در سن پيرى پذيراى اين مسئوليت بوده اند، سپس بخشهايى از آيات 12 سوره مريم را: ((اتينه الحكم صبيا)) ((و از كودكى به او نبوت داديم )) و 22 سوره يوسف ((و لما بلغ أ شده و اتينه حكما و علما))
((و چون به حد رشد رسيد، او را حكمت و دانش عطا كرديم )). 15 سوره احقاف ((و بلغ اربعين سنة )) ((و به چهل سال برسد)) خواند، و سپس ‍ فرمود: اى على بن اءسباط! همانگونه كه خداوند در سنين كودكى و بلوغ و بالاتر از آن پيامبرانى را انتخاب و ماءمور ارشاد و هدايت مردم نموده است ، مى تواند جانشينانى را نيز در سنين مختلف تعيين نمايد تا هدايتگرانى در بين مردم باشند(123).
پيشگويى امام صادق از امامت امام جواد عليهما السلام
ابو بصير مى گويد: پسر بچه ى 5 ساله اى را همراه خويش به محضر امام صادق عليه السلام بردم ، وقتى كه نگاه امام عليه السلام به كودك افتاد، فرمود: در آينده اى نه چندان دور، زمانى خواهد آمد كه خداوند امامى را از نسل من كه هم سن اين كودك است ، تعيين خواهد نمود، تا عهده دار امور دينى و دنيايى مردم باشد.
علامه مجلسى صاحب اثر گرانقدر بحارالانوار ذيل اين حديث مى فرمايد: شايد مقصود امام عليه السلام از پسر بچه ى پنج ساله امام جواد عليه السلام و يا امام زمان حضرت حجة بن الحسن ، مهدى موعود (عج ) باشد، زيرا اين دو امام در سن كودكى به امامت رسيده اند(124).
(ب )معجزات اجابت دعا
دعا در حق كسى كه به خوردن خاك عادت كرده بود
در تاريخ زندگى پيشوايان معصوم عليهم السلام افرادى ديده مى شود كه رابطه ى بسيار نزديك و صميمانه اى با آن بزرگواران داشته اند، اين افراد در اصطلاح بعضى از روايات به عنوان اصحاب سر شناخته شده اند، يكى از آنان ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى است ، كه معاصر امام جواد عليه السلام بود.
او مى گويد: در ركاب امام عليه السلام به يكى از باغ هاى خارج شهر رفتيم ، پس از استراحت كوتاهى عرض كردم : مولاى من ! گرفتار عادتى زشت و ناپسند شده ام ، نمى دانم راه نجات چيست ؟ فرمود: هر مشكلى در جهان ، راهى هم براى درمان آن وجود دارد.
عرض كردم : آقاى من ! مبتلا به خوردن خاك شدم و تقاضاى من اين است كه دعا بفرماييد تا خداوند متعال اين عادت زشت را از من دور نمايد.
چند روزى از اين قضيه گذشت تا دوباره امام را ملاقات كردم ، تا چشم امام به من افتاد، پيش از آنكه سخنى بگويم فرمود: ابو هاشم ! خداوند متعال خاك خوردن را از تو دور نمود و تو نجات يافته اى .
پس از شنيدن اين سخن امام ، به شدت از خوردن خاك متنفر شدم و از آن زمان به بعد، لحظه اى علاقه اى به خوردن آن در خود احساس ‍ نكردم (125 ).
نفرين در حق قاتل خويش (ام الفضل )
ام الفضل همسر امام جواد عليه السلام و دختر مامون عباسى بر اثر دسيسه هاى شيطانى خود و پدرش ، تصميم گرفت كه مقدارى از سم كشنده و مهلك را در حوله اى قرار داده و آن را در قسمتى از بدن خود قرار دهد تا در هنگام مقاربت و زناشويى با بدن امام عليه السلام تماس حاصل نموده و او را مسموم كند.
ام الفضل تصميم شوم خود را اجرا نمود و امام را مسموم كرد، اثر زهر روح و جان امام را آزار مى داد، به ناچار تصميم به نفرين گرفته و دستها را به سوى خداوند بلند كرد و فرمود: اميدوارم خداوند تو را به دردى مبتلا كند كه درمانى برايش نيابى !
نفرين امام عليه السلام به اجابت رسيد، زيرا پس از شهادت امام جواد عليه السلام ، خداوند متعال ام الفضل را به بيمارى لاعلاجى مبتلا ساخت كه همه ى پزشكان و اءطباى آن روز از معالجه ى او ناتوان شدند، و هيچگونه دارويى براى درمان بيمارى وى مفيد واقع نشد، و تا آخر عمر ناپاكش او را تنها نگذاشت ، و در همان حالت بيمارى به سر برد و زجر كشيد تا اينكه از دنيا رخت بر بست (126).
دعا در حق عمر بن فرج
محمد بن سنان مى گويد: روزى به محضر امام هادى عليه السلام وارد شدم ، آن حضرت تا نگاهش به من افتاد، پرسيد: آيا در خاندان (آل فرج ) حادثه اى رخ داده است ؟
عرض كردم ، مولاى من ! عمر بن فرج از دنيا رفت .
امام عليه السلام فرمود: الحمدلله ! سپاس خداى را! و اين جمله را 24 بار تكرار فرمود.
من از اين كار امام عليه السلام تعجب كرده و عرض كردم : اى مولاى من ! اگر مى دانستم از شنيدن اين خبر اين اندازه خوشحال مى شويد، با پاى برهنه به زيارتتان مى شتافتم تا شما را آگاه سازم .
امام عليه السلام فرمود: مگر نمى دانى آن ملعون به پدرم امام جواد عليه السلام چه جسارتى كرده است ؟ عرض كردم : خير.
فرمود: روزى آن ملعون با پدرم مواجه شد و با حالت جسارت به آن حضرت خطاب كرده و گفت : گمان مى كنم شما مست باشيد.
پدرم با شنيدن اين سخن جسارت آميز متاءثر شده و به درگاه خداوند پناه برده و عرض كرد: بار خدايا! تو مى دانى كه من همه ى روز روزه دار بوده ، و اكنون اينگونه مورد تهمت و افترإ قرار مى گيرم ، پس به تو پناه مى برم ؛ خداوندا! طعم سرقت اموال و اسارت را به او بچشان .
به خداى سوگند! چند روزى بيش سپرى نشد، كه در ماجرايى همه ى اموالش به سرقت رفت ، و خود او نيز به اسارت در آمد و حال از دنيا رفته است ، خداوند او را نيامرزد، و از رحمت خود دورش گرداند، و اميدوارم انتقام پدرم را از او بگيرد؛ آرى هميشه اينگونه بوده است كه خداوند انتقام دوستانش را از دشمنانش مى گيرد(127).
لرزش خانه ى معتصم عباسى بر اثر دعاى امام عليه السلام
معتصم خليفه اى ديگر از سلسله ى خلفاء عباسى و معاصر با حضرت جواد عليه السلام مى باشد، او در توطئه اى جديد، نقشه ى به بند كشيدن حضرت را در سر مى پروراند، بدين جهت از وزيران تحت فرمانش دعوت نمود تا در جلسه اى مشورتى و مشترك گواهى دهند كه امام جواد عليه السلام براى براندازى حكومت وى تلاش مى كند و فعاليت هايى را در سراسر كشور به راه انداخته است ، و تصميم دارد قيامى خونين را عليه حكومت رهبرى كند.
وزيران دستگاه حكومت و خلافت ، گواهى داده و پاى صورت جلسه را نيز امضاء كرده اند، و پيمان بستند تا از دستورات و برنامه هاى خليفه ، پشتيبانى كنند، و از هيچ گونه كمك و يارى دريغ ننمايند.
معتصم پس از گرفتن امضاء، سرمست از پيروزى شده و دستور داد تا حضرت جواد را به دربار احضار كنند.
امام به دربار خليفه احضار شد، و به ناچار براى حضور در دربار خليفه ، حركت نمود و بدانجا وارد شد، لحظاتى از ورود امام نگذشته بود كه معتصم با حالتى خشمگين خطاب به حضرت گفت : شنيده ام تصميم دارى در مقابل حكومت من قيامى را رهبرى كنى ، آيا اين خبر صحيح است ؟
امام عليه السلام فرمود: به ذات پاك و بى همتاى خداوند عالم سوگند! كه در هيچ لحظه اى چنين قصد و نيتى به ذهن و قلبم خطور نكرده و آنچه شنيده اى دروغ و كذب محض است .
معتصم گفت : گروهى از وزيران به نيت و تصميم و تلاش تو گواهى مى دهند، و نشانه هايى نيز براى تاييد اين موضوع وجود دارد، سپس دستور داد تا وزيران دربار، وارد مجلس شده و گواهى دهند.
همه ى وزيران گفتند، آرى ما گواهى مى دهيم ، و حتى برخى از خدمتكاران تو نيز نامه هايى نوشته و به ما اطلاع داده اند.
امام عليه السلام دست ها را به سوى آسمان بلند كرده و با استمداد از درگاه ربوبى عرضه داشت : بار خدايا! من از دروغ بزرگى كه به من نسبت مى دهند به تو پناه مى برم ، پس تو انتقام مرا از آنان بگير!
راوى مى گويد: با تمام شدن دعاى امام اتاقى كه در آن نشسته بودند، ناگهان مانند قايقى كه در ميان درياى مواج و متلاطم گرفتار شده باشد، به حركت درآمد و افراد حاضر را از گوشه اى به گوشه ى ديگر پرتاب مى كرد.
معتصم تا اين حالت را ديد مضطربانه خودش را به امام نزديك كرده و با التماس از حضرت تقاضا كرد دعا كند تا بلا و مصيبت دور و آرامش باز گردد.
امام جواد عليه السلام با اينكه مى دانست آنان واقعا از كار خويش نادم نگشته اند؛ بلكه تظاهرى بيش نيست ، دوباره دست به دعا بلند كرد و عرضه داشت : خداوندا! اگر چه مى دانى كه اينان دشمن تو و من هستند! اما تقاضاى من اين است كه آرامش را به ما باز گردانى و زمين را از لرزش و حركت باز دارى .
پس از دعاى امام عليه السلام ، همه چيز به حال اوليه خود بازگشت ، و توطئه ى شوم و منافقاته ى آنان نيز نقش بر آب شد، و مايه ى رسوايى خليفه و درباريان وى گرديد(128).
(ج ) طى الارض امام
حضور بر بالين پرد و تجهيز بدن وى
امام جواد عليه السلام آموختن قرآن را در محضر معلمى قرآن شناس و آشناى به لسان وحى شروع نمود.
معلم آن حضرت مى گويد: لوح مخصوصى كه آيات قرآن بر آن نوشته شده بود در مقابل دانش آموز مكتب وحى قرار داشت ، و او آن را تلاوت مى كرد، ناگهان از جايش برخاست و در حالى كه آثار غم و اندوه بر چهره اش نشسته بود، زير لب اين آيه را زمزمه مى كرد: ((إ نّا لله وانّا اءليه راجعون ))
و سپس گفت : به خداوند جهانيان سوگند، كه پدرم از دنيا رفت .
گفتم : كسى به خانه ى من وارد نشد تا به تو خبر دهد، پس از كجا دانستى كه پدرت از دنيا رفته است ؟
گفت : چيزى از جلالت و عظمت خداوند در وجودم احساس مى كنم ، كه تاكنون چنين احساسى نداشته ام ؛ و به نظر مى رسد كه اين حالت ناآشنا، احساس مسئوليت بزرگ امامت و رهبرى جامعه ى پس از پدرم امام رضا عليه السلام باشد، كه بر دوش من گذاشته مى شود، و فرمود: لحظه اى اجازه ده تا به درون خانه روم و بازگردم ، و آن گاه هر چه از قرآن به پرسى برايت مى خوانم .
امام عليه السلام به درون خانه رفت و من نيز به دنبال او وارد خانه شدم ، ولى متوجه نشدم كه كجا رفت ، از اهل خانه پرسيدم ابن الرضا كجا رفت ؟ گفتند: وارد اتاق شد و در را بر روى خويش بست ، و دستور داد كسى به آنجا وارد نشود.
چند دقيقه اى بيشتر نگذشت كه امام عليه السلام از اتاق خارج شد، و دوباره آيه ى استرجاع را تلاوت نمود، ((إ نا لله و إ نا اليه رجعون )) و فرياد زد ((مات اءبى و الله )) به خدا سوگند كه پدرم از دنيا رفت .
گفتم : فدايت شوم ! آيا خبر فوت پدرت صحت دارد؟
فرمود: آرى ؛ و من لحظاتى پيش بدنش را غسل داده ، و بر او نماز خواندم .
سپس فرمود: اكنون از هر كجاى قرآن دوست دارى بگو تا برايت به خوانم .
گفتم : سوره ى اعراف را به خوان ، و آن حضرت پس از استعاذه و ذكر نام خدا آياتى از اين سوره را تلاوت نمود.
بسم الله الرحمن الرحيم # و إ ذ نتقنا الجبل فوقهم كاءنه ظلة و ظنوا اءنه واقع بهم
گفتم : ((المص )) را بخوان .
فرمود: اين آيه ى اول سوره است ، و آن گاه مطالبى متنوع درباره ى علوم قرآن از قبيل ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، و آيات مربوط به آنها را بيان نمود(129).
امام رضا عليه السلام پس از آن كه به دستور و توطئه مامون مسموم شد، در بستر بيمارى قرار گرفت ، آثار سم لحظه به لحظه نمايان تر مى شد، و روزهاى پايانى عمر مبارك حضرت را نزديك مى نمود.
عبد الرحمان بن يحيى مى گويد: امام عليه السلام به چهره ى من نگاهى افكند و سپس فرمود: آخرين روزهاى عمر من فرا رسيده ، و من از دنيا مى روم ، فرزندم محمد در هنگام جان دادن به ديدارم خواهد آمد، و تو او را در تجهيز بدن من ، جهت غسل دادن ، و كفن كردن ، و دفن نمودن كمك خواهى كرد، پس از پايان مراسم غسل و نماز، خبر شهادت مرا به اين مرد طغيانگر - مامون عباسى اعلان كنيد تا مشكلى برايتان رخ ندهد.
امام عليه السلام نزديك غروب آفتاب چشم از جهان فروبست و به جوار محبوب خويش عروج كرده ، و به ديدار جد بزرگوارش نائل شد، مصيبت و غم از دست دادن امام آثار سخت و جان كاهى در روح و روان من باقى گذاشت ، چند قدم به طرف جلو حركت كرده و خود را به امام عليه السلام نزديك نمودم ، ناگهان صدايى از پشت سر مرا صدا زد و دستور داد تا بايستم .
به طرف صدا بر گشته ، ديدم ديوار اتاق شكافته شده ، و جوانى در پوشش و لباسى سفيد كه از جلو شكافته ، و عمامه اى مشكى بر سر داشت ، مقابل من ايستاده است .
فرمود: عبدالرحمان ! بدن مولايت را روى تخت بگذار و براى غسل دادن آماده ساز، تا من بدنش را غسل دهم ، بدن امام رضا عليه السلام را منتقل كردم ، او نيز بدن مقدس حضرت را همانند بدن مطهر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، در ميان لباسهايش غسل داد، و سپس بر او نماز خواند.
همه ى آنچه كه او انجام مى داد، نشانه هايى از حضور امام نهم حضرت ابو جعفر الجواد عليه السلام جانشين امام رضا عليه السلام در كنار بدن پدر بود، كه توفيق زيارتش نصيب من گرديده بود، پس از انجام كارهاى لازم ، به من فرمود: آنچه مشاهده كردى براى مامون تعريف كن .
صبح شد و مامون وارد خانه ى حضرت رضا عليه السلام شد و به من گفت : شما دروغگو هستيد! مگر نمى گوييد: هرگاه امامى از دنيا برود امام و جانشين پس از وى ، بر او نماز مى خواند! اكنون على بن موسى در خراسان از دنيا رفته ، و فرزندش محمد در مدينه است ! چگونه مى خواهد بر او نماز به خواند!
گفتم : جناب خليفه ! حالا كه با پرسش خويش اجازه ى سخن گفتن به من دادى ، پس بشنو با آنچه شنيده و ديده ام برايت تعريف كنم .
آنچه امام رضا عليه السلام پيش از شهادتش به من فرمود بود برايش نقل كرده و گفتم : كيستى ؟ و از كجا آمده اى ؟ گفت : محمد بن على الرضا عليه السلام ، در حالى كه وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فرا گرفته بود، تنها نشسته بودم ، ناگهان ديوار شكافته شد - محل شكافتن ديوار را نيز به مامون نشان دادم - و جوانى خوش سيما كه به زبان عربى فصيح سخن مى گفت در برابرم ظاهر شد، گفتم : كيستى ؟ و از كجا آمدى ؟ گفت : محمد بن على الرضا، و از مدينه آمده ام ؛ و سپس بدن پدرش را غسل داد، بر او نماز خواند و به من دستور داد تا آنچه مشاهده كرده ام به تو بگويم .
مامون پس از شنيدن سخنان من ، توضيحات بيشترى درباره ى شكل و شمايل حضرت جواد عليه السلام پرسيد، و من برايش بازگو كردم ، وقتى سخنم به پايان رسيد، ديدم با آن هيبت و شكوه ظاهرى و غرور و تكبّر مخصوصش ، چونان گاو نر نعره اى كشيد، خودش را بر زمين افكند، و خطاب به نفس خويش مى گفت : واى بر تو اى مامون ! چه حالى دارى ؟ و به چه كار زشتى دست زدى ؟ خدا لعنت كند فلان و فلان را، چنان چه نقشه ى شوم و خائنانه ى آنان نبود، امروز دستم به خون فرزند پيامبر خدا آلوده نمى شد(130).
يكى از ياران امام جواد عليه السلام بنام معمر بن خلاد مى گويد: امام عليه السلام بر مركبى سوار شد و به من اشاره فرمود كه تو هم بر مركبت سوار شو. عرض كردم : مولاى من ! به كجا مى رويم ؟ فرمود آنچه مى گويم انجام ده .
سوار بر مركب شده و همراه امام حركت كردم ، در ميان راه به منطقه اى آرام رسيديم ، فرمود: اى معمّر! همين جا توقف كن تا من بر گردم .
فرمانش را اطاعت كرده و از مركب پياده شده ، و در انتظار بازگشت حضرت ، چشم به راه دوختم .
امام به حركت خويش ادامه داد و از برابر چشمان من دور شد، و هر چه نگاه كردم آن حضرت را نديدم ؛ ساعتى بيش نگذشته بود كه بازگشت ؛ هنگامى كه چشمم به وى افتاد، عرض كردم : مولاى من ! كجا رفتيد؟
فرمود: پدرم را در خراسان به شهادت رسانده اند! و من براى غسل و نماز بر بدنش به آنجا رفتم ! و اكنون مراجعت كرده و در كنار تو ايستاه ام (131).
از سامّرا تا بيت المقدس در يك چشم بر هم زدن
مِنخَل بن على (132) ساليانه ى بسيار آرزوى سفر به سرزمين قدس و زادگاه پيامبران بزرگ الهى را در سر مى پروراند، ولى به جهت نامساعد بودن وضعيت معيشتى ، نمى تواتست هزينه و مخارج سفر را تهيه كند.
او مى گويد: در شهر سامرّإ به محضر امام جواد عليه السلام رسيده و با آن حضرت ملاقات كردم .
همچنانكه در محضر امام عليه السلام بودم ، دوباره آرزوى هميشگى ، ذهنم را مشغول كرد، به خود گفتم چه خوب است كه آرزوى خويش را با امام مطرح كنم ، پس از آن بى درنگ داستان خود را با آن حضرت در ميان گذاشته و تقاضا نمودم تا در تحقيق اين آرزو، و تاءمين آن هزينه سفر، مرا يارى كند.
امام پس از شنيدن سخنانم ، يكصد دينار به من عطا نمود و فرمود: چشمانت را ببند؛ چشمانم را بستم ، سپس فرمود: چشمانت را باز كن ؛ وقتى چشمانم را گشودم ، خود را داخل مسجدالاءقصى و در سرزمين بيت المقدس ديده و متحيّر ماندم (133).
نجات مرد شامى از زندان سامرّا
على ابن خالد مى گويد: شنيدم يك نفر از اهالى شهر شام ادعاى پيامبرى و نبوت كرده ، و او را به همين جرم دستگير نموده و در حالى كه غل و زنجير به دست و پايش بسته اند، او را در عسكر(134) زندانى كرده اند.
تصميم گرفتم تا به هر قيمتى شده او را ببينم و راست و دروغ قضيه را از زبان خودش بشنوم ، وقتى كه نزديك زندان رسيدم ماموران زيادى را ديدم كه همه ى اطراف زندان را محاصره كرده و از نزديك شدن به آن جلوگيرى مى كنند.
با خود مى انديشيدم تا راهى پيدا كرده و با زندانى حرف بزنم ، سعى كردم تا از راه ملاطفت و مهربانى و دوستى با ماموران ، راه هاى بسته شده را بگشايم ، بالاخره موفق شدم و لحظاتى بعد زندانى اهل شام را ديدم ، در اولين برخورد ديدم انسانى عاقل ، و صاحب درك و شعور و معرفت است .
پرسيدم : به چه جرمى تو را زندانى كرده اند؟ و حقيقت قضيه ى تو چيست ؟
گفت : از اهالى شام هستم و در محله ى ((مقام راس الحسين عليه السلام )) كه به جهت قرار گرفتن سر مبارك سيدالشهدا در آن مكان ، از قداست بالايى برخوردار است ، به عبادت و راز و نياز با خدا مشغول بودم ، در يكى از شبها كه هوا تاريك و ظلمانى بود، در محراب و رو به قبله مشغول عبادت بوده و حالى پيدا كرده بودم ، احساس كردم شخصى مرا صدا مى زند، و مى گويد: بلند شو، از جايم حركت كرده و با او به راه افتادم ، لحظاتى نگذشته بود كه ديدم داخل مسجد كوفه هستم .
گفت : آيا اين مسحد را مى شناسى ؟ گفتم : آرى ، مسجد كوفه است ، سپس به نماز ايستاد و من هم مشغول نماز شدم ، نمازش را كه تمام كرد از مسجد خارج شد، به دنبالش حركت كرده ، و چند قدمى بيش نرفته بودم كه ناگهان قبه و بارگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مسجد النبى ، را مشاهده كردم ، وارد مسجد شد و شروع به نماز خواندن نمود، سپس به قبر رسول خدا نزديك و مشغول زيارت شد، و پس از آن از مسجد خارج و به راهش ادامه داد، و من پشت سر او در حركت بودم ، كه ناگهان كعبه ى خانه ى خدا را با همه ى عظمت و شكوهش از نزديك مشاهده نمودم ، او مشغول طواف شد و پس از فراغت از اعمال مخصوص خانه خدا، مسجدالحرام را ترك و به حركت خويش ادامه داد، در اين فكر و خيال بودم كه پس از اينجا مرا به كجا خواهد برد، و سرانجام اين مسافرت چه خواهد شد، كه ناگهان خود را در عبادت گاهم در شهر شام ديدم ، و از رفيق سفرم هيچ اثر و نشانه اى نبود و ديگر او را نديدم .
از سفر شبانه و توفيق تشرف و اماكن مقدس از قبيل مسجد كوفه ، مسجدالنبى ، و مسجد الحرام سرشار از لذت بودم و نمى توانستم آن را فراموش كنم ، مخصوصا چهره ى آن مرد ناشناس و غريبى كه نديده بودم و نمى شناختم ، يك سال از آن ماجرا گذشت تا اينكه دوباره وقتى كه مشغول عبادت بودم ، او را با همان چهره و سيما، زيارت كردم ، خوشحال شده و از جايم برخاسته و به طرفش به راه افتادم ، دستور داد تا به دنبالش بروم ، مسافرت شبانه ى ما آغاز شد و مانند سال گذشته ، همان مكان هاى مقدس ‍ را زيارت كرده و به شهر شام بازگشتيم ، و در وقت مراجعت و بازگشت توجه بيشترى داشتم تا از او جدا نشوم ، و از او بخواهم تا خودش را معرفى كند، وقتى كه فهميدم قصد جدا شدن دارد، گفتم : به حق كسى كه اين قدرت و توانايى را به تو داده است سوگندت مى دهم تا خودت را معرفى كنى ؟
فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم سپس از نظرم ناپديد شد، سپس از آن روز به بعد براى عده اى از دوستانم نقل كردم تا اينكه خبر پخش شد، و به گوش محمد ابن عبدالملك زيّات وزير خليفه ى عباسى رسيد، دستور داد غل و زنجير به دست و پايم بسته و به سرزمين عراق منتقل و زندانى شوم ، و آنچه در ميان مردم شايع كرده اند كه من ادعاى نبوت و پيامبرى كرده ام دروغ است و تهمت .
على بن خالد مى گويد: قصه و زندانى شدن اين مرد شامى را با جزئيات آن براى وزير خليفه ى عباسى (زيّات ) در نامه اى نوشته و فرستادم ، پس از گذشت مدت كوتاهى خبر رسيد كه جواب نامه ات آمده است ، وقتى كه به دستم رسيد ديدم پشت صفحه ى نامه ى من نوشته است :
به همان كسى كه او را در يك شب از شام به كوفه و مدينه و مكه برده است بگو تا او را از زندان آزاد كند.
از پاسخ وزير سخت بر آشفته و رنجيده خاطر شدم و با حالت غم و اندوه ، شب را به صبح رساندم ، صبحگاهان روز بعد، به سوى زندان حركت كردم تا زندانى اهل شام را از پاسخ وزير آگاه سازم ، وقتى كه به زندان رسيدم ، ديدم سربازان و محافظان زندان اين طرف و آن طرف مى دوند و همه ناراحت هستند، پرسيدم چه اتفاقى افتاده و چرا مضطرب و ناراحت هستيد؟
گفتند: يك نفر زندانى داشتيم از اهالى شام و با اينكه درهاى زندان بسته و همه ى محافظان مواظب بودند تا فرار نكند، از زندان فرار كرده و اثرى از او نيافته ايم ، گويا زمين او را بلعيده و يا به آسمانها پرواز كرده باشد.
على بن خالد مى گويد: من تا آن روز زيدى مذهب بوده و به امامت زيد فرزند امام سجاد عليه السلام معتقد بودم ولى پس از مشاهده ى اين ماجرا فهميدم كه همه ى اين كارها در دست قدرتمند مردى است كه مورد تاءييد خداوند و حجت او در زمين و امام معصوم است ، او شخصى غير از امام جواد عليه السلام نيست (135).
از جيحون تا نيل و خانه ى خدا
ابو نعيم اصفهانى از دانشمندان اهل سنت و كتاب (حلية الاوليا) داستانى از زبان ابو يزيد بسطامى نقل مى كند: كه يكى از آرزوهاى او، تشرف به زيارت بيت الله الحرام و خانه ى خدا بود، و هميشه اين آرزو را در سر مى پروراند.
بالاخره انتظار به سر آمد و مقدمات سفر فراهم شد، پيش از موسم حج از (بسطام ) زادگاه خويش حركت كرده و از مسير شام رهسپار مدينه ى منوره ، زادگاه رسول اكرم ، و مكه ى مكرمه ، خانه ى خدا و بيت الله الحرام شد.
مى گويد: هنگامى كه در مسير راه به طرف شهر دمشق مى رفتم ، وارد روستايى شده و لحظه اى توقف كردم ؛ پسر بچه ى چهار ساله اى را در كنار تپه اى از خاك ديدم كه مشغول بازى بود؛ ابتدا خواستم سلام كنم ، ولى به خودم گفتم : او بچه اى خردسال است و معنى سلام را شايد نداند! و دوباره به خودم گفتم : چنان چه سلام نكنم ، يك دستور مهم اخلاقى و دينى را انجام نداده ام ، بالاخره تصميم گرفتم سلام كنم .
وقتى كه به او نزديك شدم ، گفتم : السلام عليك ؛ متوجه من شد و گفت : سوگند به پروردگارى كه آسمان را برافراشت و زمين را وسعت داد، اگر جواب سلام واجب نبود، هرگز جواب سلامت را نمى دادم ، زيرا تو مرا كوچك شمرده ، و به جهت كمى سن ، مرا تحقير كردى ! سپس جواب سلام مرا داد و گفت : و عليك السلام و رحمة الله و بركاته و تحياته و رضوانه .
و ادامه داد: آرى ، صدق و راستى سخن خداوند واضح است كه فرمود: و اذا حييتم بتحية فحيوا باءحسن منها(136)؛ ((و چون به شما درود گفته شد، به (صورتى ) بهتر از آن درود به گوييد)).
گفتم : در ادامه ى آيه فرموده است : ((اءو ردوا)) مانند آنچه به شما گفته شده است پاسخ گوئيد.
فرمود: اين ناظر به كار كسانى است كه مانند تو ناقص سلام كنند.
سخنان زيبا و حساب شده ى كودك ، مرا تحت تاءثير قرار داد و احساس كردم او بزرگى كوچك نما است .
سپس در ادامه ى سخنش فرمود: اءى اءبا يزيد! چه انگيزه اى سبب شد كه از بسطام به دمشق مسافرت كنى ؟
گفتم : قصد زيارت و تشرف به خانه ى خدا را دارم ؛ سخنان من ادامه پيدا كرد تا بدانجا كه برخاست و پرسيد: آيا وضو دارى ؟
گفتم : خير.
فرمود: برخيز و با من بيا! حدود ده قدم به جلو رفتم ، ناگهان نهر آبى بزرگتر از فرات در برابر چشمانم نمايان شد. با هم كنار نهر آب نشسته و وضوى كامل و بدون نقصى گرفتيم ؛ صداى زنگ قافله و كاروانى مرا از اين حال و هوا خارج كرد، نزديك رفتم و از يكى از كاروانيان پرسيدم : نام اين نهر چيست ؟ گفت : جيحون ، فهميدم كه دوباره به سرزمين خراسان بازگشته ام ، زيرا جيحون نام منطقه اى در خراسان است .
به كنار نهر آب بازگشته ، و در كنار هم سفر چهار ساله ام نشستم ، دستور داد تا به دنبالش به راه بيفتم ، چند دقيقه اى بيشتر از راه را نپيموده بوديم ، كه خود را در كنار رودخانه اى بزرگتر از فرات و جيحون ديدم .
گفت : بنشين ، نشستم ؛ و او به راه خود ادامه داد و از نظرم دور شد، چند نفر سواره از كنارم عبور كردند، پرسيدم : اينجا كجاست ؟ و نام اين رودخانه چيست ؟ گفتند: رود نيل و فاصله ى اينجا تا شهر مصر يك تا دو فرسخ بيشتر نيست ، و به راه خود ادامه دادند و رفتند.
زمانى نگذشت كه دوست و همسفر چهار ساله ام بازگشت و دستور داد تا به رويم ، از جاى خويش حركت كرده و به راه خود ادامه داديم ، به جايى كه نمى دانستم كجا است مى رفتيم ، چند قدمى راه رفتيم ، خورشيد در حال غروب كردن و فرا رسيدن شبى ديگر بود، كه نخلستانى با نخل هاى سر به فلك كشيده اش ، توجه مرا به خود جلب كرد، همه جا تا محدوده ى بينايى چشم ، نخل بود و نخل ، آشناى خردسال و هم سفرم توقفى كوتاه كرد، سپس دستور داد تا به راه خويش ادامه دهيم ، پشت سرش راه مى رفتم ناگهان مقابل درهايى قرار گرفتيم كه در حال باز شدن به روى ما بود، وقتى كه درها باز شد، نگاهم براى اولين بار به خانه ى خدا افتاد، حال و هواى عجيبى به من دست داد، بسطام و دمشق و آنچه در بين راه ديده بودم و طفل خردسالى كه در اين سفر به بركت او، اين همه عجايب را مشاهده كرده بودم ، همه و همه ، مرا سخت در بهت و حيرت فرو برده بود كه او كيست ؟ و چرا تا اين لحظه از او نپرسيده ام كيستى ؟ و از كدام قوم و قبيله هستى ؟ دربان و خادم مسجدالحرام راهنمايى ام نمود، از او پرسيدم : آيا اين كودك خردسال را مى شناسى ؟
با اشتياق و علاقه ى فراوان گفت : آرى ! او مولا و آقايم امام جواد عليه السلام است .
با شنيدن نام امام جواد عليه السلام رمز و راز شگفتى هاى ميانه ى راه و مسافرت ، برايم و روشن شده و ناخود آگاه جمله اى را بر زبان جارى ساختم :
خدا بهتر مى داند رسالت خويش را در كدام خانواده و بر دوش چه افرادى قرار دهد(137).
زائر خانه خدا از بغداد تا مكه بدون توشه و مركب
محمدبن علا امام جواد عليه السلام را مى بيند كه شبانه بدون توشه و مركب از بغداد به قصد سفر خانه ى خدا حركت مى كند و پيش از پايان شب در حالى كه همه ى اعمال زيارت خانه ى خدا حركت كند و پيش از پايان شب در حالى كه همه ى اعمال زيارت خانه ى خدا را بطور كامل انجام داده ، باز مى گردد.
اگر چه محمد بن علا مى دانست سفر شبانه امام جواد عليه السلام به خانه خدا، فقط به قدرت امامت ممكن است ، اما دلش مى خواست با دليل روشنتر و عينى تر مساله را باور كند.
مى گويد: برادرى داشتم كه ساكن مكه بود و در جوار خانه خدا زندگى مى كرد؛ انگشتر من نيز به عنوان يادگار در نزد او بود؛ در يكى از شب ها كه امام عليه السلام براى زيارت خانه ى خدا مى رفت ، عرض كردم ، مولاى من ! در اين سفر وقتى به زيارت خانه ى خدا ناپل شديد، انگشترى دارم كه در نزد برادرم مى باشد، آن را گرفته و برايم بياوريد.
امام عليه السلام پس از پذيرفتن تقاضاى من ، حركت كرده و رفت ، من تمام آن شب را به امام عليه السلام و تقاضاى خويش مى انديشيدم ، پاسى از شب باقى مانده بود كه امام از سفر بازگشته ، و انگشتر را از برادرم گرفته و برايم آورد؛ و اين داستان دليلى بر حقانيت و امامت آن حضرت محسوب شد(138).
(د) شفاى بيماران
شبيه فطرس
شهر مدينه زادگاه بسيارى از پيشوايان معصوم شيعه است - علاقه ى فراوان آنان به اين شهر حكايت از پيوندى عميق ميان امامان معصوم عليهم السلام و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است - امام رضا عليه السلام چونان ديگر پدران بزرگوارش مجبور به هجرت از شهرى مى شود كه ميزبان همه ى خاطرات دوران طفوليت و پس از وى مى باشد، او در اين هجرت ابتدا به شهر مكه رفته و خانه ى خدا را زيارت مى كند، و در مدت اقامتش در كنار خانه ى خدا، دوستداران و پيروان مكتب اهل بيت گرداگرد وجود حضرت جمع شده و از علم و دانش و بركات وجودى حضرتش بهره برده ، و هر مشكلى را بوسيله ى آن حضرت حل مى كردند، بيماران روحى و جسمى او را طبيب مشكل گشا دانسته و براى بهبودى به او مراجعه مى كردند، شخصى به نام محمد بن سنان مى گويد: بر اثر چشم درد رفته رفته بينايى خود را از دست داده بودم ، خدمت امام رسيده و مشكل كم بينايى خويش را مطرح نمودم ؛ امام عليه السلام پس از شنيدن سخنان من ، كاغذى خواست و نامه اى به فرزند بزرگوارش جواد الائمه عليه السلام كه در مدينه بود نوشت ، و به دست يكى از خادمانش سپرد و فرمود: همراه اين خادم به مدينه برو و داستان اين نامه را براى كسى بازگو مكن .
هنگامى كه فاصله ى ميان مكه و مدينه را مى پيمودم با خود مى انديشيدم و مى گفتم : طفل خردسال كه سواد خواندن و نوشتن ندارد، پس چرا حضرت رضا عليه السلام براى فرزند خردسالش نامه مى نويسد گويا اين حركت راز و رمزى دارد، كه من به آن آگاهى نيافته ام .
پس از گذشت زمانى اندك ، به شهر مدينه وارد شده و به منزلى كه فرزند خردسال امام رضا عليه السلام در آن زندگى مى كرد رفتيم ، خدمتكار خانه پس از آگاهى از نامه و دستور حضرت رضا عليه السلام وارد اتاقى شد و لحظاتى بعد در حالى كه كودك خردسالى را در آغوش گرفته بود به سوى ما آمد، با ديدن او يقين كردم كه مخاطب نامه ى من كسى غير از او نيست ، نامه را تقديم كردم ، آن را به خادمى كه در كنارش نشسته بود داد و دستور داد تا نامه را بگشايد.
خادم نامه را گشود و روبروى او نگاه داشت ، چشم هاى مباركش را به نامه دوخت و از اول تا آخر آن را خواند، و گاهى در ميان خواندن نامه ، سرش را به سوى آسمان بلند مى كرد و كلماتى بر زبان جارى مى نمود، پس از پايان يافتن نامه با زبانى مليح و زيبا به من فرمود: اى محمد بن سنان ! حال عمومى چشمانت چطور است !
گفتم : اى فرزند رسول خدا! چشمانم ضعيف گشته و بينايى آن بسيار كم شده است .
فرمود كه نزديكتر بروم ؛ اطاعت كرده و در كنار حضرت نشستم ، دستهاى كوچكش را بالا آورد و بر پلكهاى چشمم كشيد، نورانيّتى احساس كردم كه در دوران جوانى نديده بودم ، شوق زائد الوصفى مرا فرا گرفته بود، ناخود آگاه به دست و پاى مباركش افتاده و مرتب مى بوسيدم ، فرياد برآوردم : خداوند تو را بزرگ امت قرار دهد، همانگونه كه عيسى فرزند مريم در كودكى و در گهواره سخن گفت و خداوند او را بزرگ امت و پيامبر زمانش ‍ قرار داد، اى كسى كه شبيه صاحب فُطرُس هستى !
محمد مى گويد: از آن پس ، چشمانم در سلامت و بينايى كامل قرار گرفت ، و افرادى كه سابقه ى بيمارى چشم مرا مى دانستند تعجب كرده و مدام علت آن را مى پرسيدند، تا اينكه مجبور شدم رازنامه و كرامت حضرت جواد عليه السلام را افشا نمايم ، و افشا نمودن معجزه ى امام عليه السلام كه مرا از آن نهى فرموده بود، موجب محروميت من از نعمت بزرگ بينايى شد، زيرا از فرموده ى امام تخلف كردم .
محمد بن مرزبان مى گويد: روزى به محمد بن سنان گفتم : معناى سخنى كه هنگام مراجعت از محضر امام جواد عليه السلام بر زبان جارى كردى چه بود؟ گفت : كدام سخن ؟ گفتم : به آن حضرت خطاب كرده و گفتى : اى شبيه فُطرُس !
گفت : داستان فرشته اى از فرشتگان الهى است كه مورد غضب واقع شد، و بال و پرش شكست ، سپس او را در جزيره اى رها نمودند تا اينكه زمان ولادت سيدالشهدإ امام حسين عليه السلام فرا رسيد، فرشتگان به امر الهى جهت تهنيت و تبريك ميلاد نور چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به محضر وى شرفياب مى شدند، فطرس فرشته ى تبعيدى از اين خبر آگاه شد جبرئيل كه دوست فطرس بود به وى پيشنهاد كرد تا بر بالهاى او بنشيند، و به خدمت پيامبر اسلام برسد، شايد مورد شفاعت قرار گرفته ، و خداوند توبه ى او را به پذيرد.
فطرس بر بالهاى جبرئيل سوار شد، و به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، و ضمن تبريك ولادت فرزندش داستان شكسته شدن بال هايش را بيان نمود.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شفاى تو به دست فرزند گهواره نشين من است ، چنان چه مى خواهى مانند ساير فرشتگان الهى به جايگاه اوليه ات برگردى ، بايد خود را به گهواره ى او نزديك و بالهايت را به بدن حسين من به چسبانى ، تا خداوند به بركت او، سلامتى را به تو باز گرداند؛ فطرس نيز مطابق دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عمل كرد، و خداوند بالهايش را به او باز گرداند.
اى محمد بن مرزبان ! مقصود من شبيه فطرس ، اين بود كه خداوند به بركت امام جواد خردسال ، چشمهاى مرا شفا داد، و او نيز همانند جدش امام حسين عليه السلام در سن طفوليت و كودكى عظمت خويش را نشان داد(139).
شفاى نابينا
نابينايى چشم فرزند، رنج مضاعفى به قلب و روح مادر وارد ساخته است ، او هر وقت به صورت فرزندش نگاه مى كند از عمق جان آرزو مى كند اى كاش روزى اين چشم ها باز شود و فرزندم نيز همانند ساير فرزندان به تواند ببيند، به دود، و بازى كند.
سرانجام تصميم مى گيرد به محضر حجت خدا حضرت جواد الاءئمه عليه السلام مشرف شود، فرزندش را در آغوش گرفته و به طرف خانه ى آن حضرت حركت مى كند، وارد خانه مى شود و فرزندش را در برابر امام جواد عليه السلام قرار مى دهد و مى گويد:
اى فرزند رسول خدا! مى دانم در پيشگاه خداوند مقامى بزرگ و جايگاهى بس ارجمند دارى ! دوست دارم به من و فرزندم عنايتى كنى ، جگر گوشه ام از نعمت بينايى محروم است ، و شنيده ام بيماران بسيارى به اين جا آمده و شفا گرفته اند.
امام جواد عليه السلام به صورت فرزند نگاهى كرد، و سپس دست مبارك را بلند كرده و بر صورت كودك نابينا كشيد.
عمارة بن زيد كه قصه را روايت مى كند، مى گويد: هنوز امام دست مباركش ‍ را برنداشته بود كه ديدم كودك نابينا از جايش برخاست ، و مانند كسى كه هيچ گونه معلوليتى ندارد، شروع به دويدن نمود، و گويا مى خواست فرياد برآورد كه اى مادر! ببين چشمهايم شفا پيدا كرده و من مى توانم همه چيز را ببينم !(140).
شفاى ناشنوا
يكى از مردان روزگار امام جواد عليه السلام به نام ابو سلمه ، به تدريج نيروى شنوايى خود را از دست داده بود، و گوشهايش نمى شنيد. او مى گوييد: پيشاپيش خبر ناشنوايى من به امام جواد عليه السلام رسيده بود، در يكى از روزها براى ديدار و زيارت وى ، به محضرش شرفياب شدم پس ‍ از سلام و احوال پرسى ، مرا به نزد خود دعوت كرد، نزديك رفتم و در كنار وى نشستم ؛ امام دست مباركش را به سر و گوشهايم كشيد و فرمود: حالا بشنو و دقت كن ! احساس كردم به سبب بركت و كرامت امام جواد عليه السلام ، در وضعيت بالاترى از حّد معمول و متعارف قرار گرفته و قدرت شنوايى من چند برابر شده است ، و صداها را به راحتى مى شنوم و مى فهمم (141).
شفاى بيمار مبتلا به درد زانو
ابو بكر بن اسماعيل مى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم : كنيز يا دخترى دارم كه در ناحيه و قسمت زانو احساس درد مى كند، و موجب ناراحتى او شده است .
فرمود: او را نزد من بياور، او را نزد حضرت بردم ، سوال كرد: از چه چيزى ناراحتى ؟
گفت : زانويم مرا اذيت مى كند، امام عليه السلام از روى لباس دست مباركش را بر زانويش كشيد: پس از آن از درد زانو شكايت نكرد، و شفا گرفت (142).
شفاى بيمار مبتلا به تنگى نفس
محمد بن عمر بن واقد رازى مى گويد: برادرم به بيمارى تنگى نفس مبتلا بود و به سختى مى توانست نفس بكشد، روزى همراه برادرم خدمت امام جواد عليه السلام رسيده و مشكل بيمارى برادرم را به عرض ايشان رساندم و تقاضا كردم براى شفاى بيمارى او دعا كند.
امام عليه السلام بى درنگ فرمود: عافيت و سلامت را به او باز گرداند.
با دعاى حضرت ، برادرم از بيمارى نجات يافت ، از محضر امام بيرون آمديم ، و او تا پايان عمر هيچگاه به آن بيمارى دچار نگشت .
محمد بن عمر مى گويد: من نيز در قسمت كمر و بالاى ران پا، دردى را احساس مى كردم كه هفته اى چند بار موجب آزار و ناراحتى ام مى شد، و هر چه مى گذشت درد شديدتر شده و رهايم نمى كرد، بار ديگر كه خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم ، تقاضا كردم تا براى شفاى بيمارى خودم نيز دعا كند.
امام عليه السلام فرمود: خداوند عافيت و سلامتى را به تو نيز باز گرداند.
پس از دعاى وى ، شفا يافته ، و تا امروز هيچ گاه به آن درد مبتلا نشدم (143).
تغيير شكل و چهره ى امام عليه السلام
امام جواد عليه السلام غلامى داشت كه نامش ((عسكر)) بود، او را در راه خدا آزاد كرد تا مانند ساير انسانها، آزادانه زندگى كند. مى گويد: چند روز پس از آزادى ، به ديدار مولايم شتافتم ، وقتى كه وارد منزل شدم ، امام را ديدم كه در ميان ايوانى به مساحت حدود ده ذراع ، نشسته بود، رنگ چهره و بدن آن حضرت مرا به خود مشغول نمود و با خودم گفتم : چه بدن نورانى و صورت گندمگونى ! اين سخن در عالم ذهن و قلبم شكل گرفته بود و هنوز بر زبان جارى نساخته بودم كه ديدم بدن امام در قسمت طول و عرض ‍ شروع به بزرگ شدن نمود و آنقدر بزرگ شد كه تمام ايوان را فرا گرفت ، لحظاتى بعد دوباره رنگ چهره اش تغيير كرد و همچنان از صورتى به صورت ديگر در مى آمد، گاهى سياه و تيره و گاهى مانند برف سفيد، و لحظاتى ديگر قرمز به رنگ خون و سپس به حالت اول باز مى گشت .
شگفت زده از اين همه عجايب ، در حالى كه ترس وجود مرا فرا گرفته بود، بى هوش نقش بر زمين شدم ، وقتى كه به هوش آمدم ، ديدم امام كنار من نشسته است و فرمود اى عسكر! ايمان و معرفت شما مردم نسبت به ما بسيار ضعيف و محدود است ، و هنوز در حالتى از شك و ترديد بسر مى بريد، به خداوند يكتا و يگانه سوگند! به مقام واقعى ما معرفت پيدا نمى كنيد مگر كسى كه خداوند عنايتى به او بنمايد و او را ولى و دوست ما قرار دهد.
عسكر مى گويد: با خود عهد كردم كه از آن پس هيچ گاه فراتر از آن چه بر زبانم جارى مى شود، در ذهنم نگذرانم و به آن انديشه نكنم (144 ).
تغيير رنگ موهاى سر و صورت
موهاى پيج در پيچ ، پر پشت و سياه ، چهره ى زيبايى از امام جواد عليه السلام ساخته بود؛ ابراهيم بن سعد (سعيد) مى گويد: روزى در محضر امام عليه السلام بودم و چهره ى زيباى وى مرا به شدت مجذوب خودش نموده و غرق در تماشاى سيماى ظاهرى و معنوى آن حضرت شده بودم ، كه ناگهان امام عليه السلام دست مباركش را به موهاى سرش كشيد و من در كمال تعجب مشاهده كردم همه ى موهاى سر وى ، سرخ شد و به رنگ خون درآمد، دوباره دست به موهايش كشيد و به رنگ سفيد درآمد، سپس با پشت دست موهايش را مسح نمود. به صورت اول كه رنگ سياه بود در آمد؛ همچنان كه با حال شگفت به تحولات گوناگون چهره ى مبارك امام مى نگريستم ، به خود آمده و متوجه شدم كه آن حضرت با اين كار، گوشه اى از قدرت امامت و ولايت خويش را به من نماياند.
آن گاه امام عليه السلام فرمود: اى فرزند سعد! آنچه ديدى يكى از نشانه هاى امامت است .
گفتم : پدر بزرگوارت امام رضا عليه السلام دست بر خاك و شن مى گزارد، پس به طلا و نقره تبديل مى شد!
فرمود: مردم زمان پدرم گمان مى كردند كه او نيازمند اموال و دارائيهاى آنان است و چنان چه به او كمك نكنند، بيچاره و فقير و درمانده خواهد شد، از اين رو سنگريزه ، و شن و خاك را به طلا تبديل مى نمود تا به مردم اعلان نمايد، كه از ثروت آنان بى نياز است ، بلكه گنج هاى زمين در اختيار اوست و اين مردم نيازمند او، و در حقيقت ريزه خوار سفره ى او مى باشند(145)
(ه ) معجزات امام عليه السلام درباره ى حيوانات
رسيدگى به شكايت گوسفند
على بن اسباط مى گويد: در سفرى همراه امام جواد عليه السلام و در ركاب آن حضرت بودم ؛ هنگام خارج شدن از شهر كوفه ، در بين راه با گله ى گوسفندى مواجه شديم كه چوپانى سرپرستى آنها را به عهده داشت .
وقتى كه به نزديكى آنها رسيديم ، گوسفندى از گله جدا شد و به طرف امام آمد، آن قدر به آن امام نزديك شد كه گويا صاحب و مالكش را پيدا كرده است ، امام به گونه اى با او رفتار مى كرد كه گويى با او هم سخن شده است .
امام فرمود: به چوپان بگو نزد من آيد.
وقتى به نزد وى آمد، فرمود: اين گوسفند از دست تو شكايت دارد و مى گويد: چوپان هر شب شير پستان مرا مى دوشد و چيزى براى صاحب من نمى گذارد، آيا مى دانى اين كار خيانت و ظلم در حّق صاحب اين گوسفند است ؟ اگر توبه نكنى در حقّت نفرين مى كنم و از خداوند مى خواهم تا عمرت را كوتاه كند.
چوپان پس از شنيدن سخنان امام عليه السلام ، از وى عذر خواهى نمود، دست و پاى آن حضرت را بوسيد و به يگانگى خداوند و رسالت پيامبر و ولايت اءئمه ى معصومين عليهم السلام گواهى داد، و سپس گفت : تو را به خداوند جهانيان سوگند مى دهم تا راز اين قصّه ، و هم سخن شدن با حيوانات و فهميدن زبان آنان را، برايم را روشن نمايى !
امام جواد عليه السلام فرمود: پيشوايان معصوم و جانشينان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم ، بندگان ويژه ى خداوند، و خزانه داران علم و دانش ، و آگاهان به امور پنهان و آشكار، و مورد اكرام و احترام خداوند مى باشند، پس ‍ ريشه ى دانش و علوم ما از سرچشمه ى زلال و پر فيض الهى مى باشد(146).
سخن گفتن با زبان حيوانات
آشنايى با زبان حيوانات و سخن گفتن با آنها نيازمند دانش و آزموده هائى است كه فقط به پيامبران بزرگ الهى و جانشينان آنان عليهم السلام عطا شده است ؛ همانگونه كه خداوند به حضرت سليمان عليه السلام كه از پيامبران بزرگ الهى است قدرت و دانشى عطا كرده كه مى تواند با حيوان كوچكى مانند مورچه ، سخن بگويد و سخن او را بشنود.
پس چنان چه در لابلاى كتب تاريخى و حديثى داستانهايى را مربوط به معصومان مى بينيم و مى خوانيم ، تعجب آور نخواهد بود، چرا كه اينها گوشه هايى از قدرت و توان علمى شايسته ترين بندگان خداوند، روى زمين است .
امام جواد عليه السلام همانند اجداد و پدران بزرگوارش ، گاه گاهى با نشان دادن قدرت خويش و پرده هاى شك و ترديد و جهالت را از مقابل چشم انسان هاى سطحى نگر و كوته انديش زمان خويش بر مى داشت ؛ هم سخن شدن با حيوانات و گوش دادن به صداى برآمده از حلقوم آنان - در زمانى كه همه فكر مى كردند سخن مفهوم دار و با معنا مخصوص آدميان است و بس - يكى از رازها و نشانه هاى وى را نشان مى دهد.
محمد تنوخى مى گويد: امام جواد عليه السلام را ديدم كه دست به سر و گوش گاوى مى كشد و سخنانى را نيز بر زبان مى راند، و حيوان هم به علامت فهميدن سرش را تكان مى دهد.
نزديك تر رفته و عرض كردم : سخن گفتن شما را با حيوانات ديده و شنيده ام ، ولى مى خواهم به دانم ، آيا حيوانات هم با شما سخن مى گويند؟
حضرت آيه اى از سوره ى نمل تلاوت نمود اعلمنا منطق الطير و اءوتينا من كل شئ (147). ((ما زبان پرندگان را تعليم يافته ايم و از هر چيزى به ما داده شده است ))، سپس خطاب به حيوان فرمود: بگو: ((لا اله الا الله وحده لا شريك له )) و دست مباركش را به سر حيوان كشيد.
حيوان به سخن آمد و همان جمله را بر زبان جارى نمود(148).
(و) معجزات امام عليه السلام درباره ى درختان
بارور شدن درخت خشكيده ى سدر
خبر ازدواج حضرت جواد عليه السلام با اءم الفضل دختر مامون در همه ى شهرها و مناطق پخش شده بود، برخى از وقوع اين ماجرا ناراحت و برخى شادمان بودند؛ روزها و شب ها مى گذشت ، امام تصميم گرفت به مدينه جدش رسول خدا مسافرت نمايد؛ گويا اين مسافرت ، اولين مسافرتى بود كه پس از ازدواج با ام الفضل صورت مى گرفت ، و مبدا و مقصد آن از بغداد به سوى مدينه بود؛ گروهى از مردم بغداد با شنيدن خبر مسافرت امام عليه السلام ، خود را به خيابان باب الكوفة رسانده تا او را مشايعت و بدرقه نمايند؛ مسافرت آغاز شد، همچنان كه راه را مى پيمودند، زمان نيز سپرى مى شد، و تاريك شدن هوا، فرا رسيدن غروب خورشيد و لحظه ى انجام فرضيه ى مغرب را حكايت مى كرد، در ميانه ى راه و نزديك منزل شخصى به نام مسيب ، مسجدى بود با بناى بسيار قديمى ، امام از مركب پياده و داخل مسجد شد و ظرف آبى طلبيد، پس از آماده شدن آب ، پاى درخت سدر خشكيده اى كه در حياط مسجد بود، نشست و وضو گرفت تا زيادى آب وضوى وى در پاى اصله ى درخت به ريزد، سپس به نماز ايستاد، در ركعت اول ((حمد)) و ((اذا جاء نصر الله )) را خواند، و در ركعت دوم سوره ى ((حمد)) و ((قل هو الله احد)) را قرائت نمود، سپس دستها را مقابل صورت بالا برد و قنوت نماز را به جاى آورد، و در ركعت سوم پس از تشهد و سلام نماز، مقدارى نشست و سپس بدون تعقيبات نماز، براى خواندن نافله ى مغرب برخاست ، و پس از آن ، تعقيب خوانده و دو سجده ى شكر به جاى آورد و به نمازش پايان داد و از مسجد خارج شد.
نماز گزاران ، وارد صحن مسجد شده ، و با شگفتى ديدند كه درخت سدر خشكيده ، سر سبز شد و ميوه داده است ، همگى به غير از امام عليه السلام حيرت زده بودند، برخى ميوه ى آن را مى چيدند و مى خورند، و برخى برگهاى تر و تازه ى آن را در لابلاى انگشتانش مى سائيدند؛ آرى قطره هاى وضوى امام كار خود را كرده بود(149).
تبديل برگ درخت زيتون به سكه طلا
ابراهيم بن سعيد مى گويد: امام جواد عليه السلام تعدادى از برگهاى سبز درخت زيتون را چيده ، و آن را در لابلاى دستهايش محكم قرار داده بود، مشغول سخن گفتن با آن حضرت بوده و از هر موضوع و مسئله اى با او گفتگو مى كردم نگاهم به دستهاى حضرت افتاد، ديدم برگهاى سبز زيتون تبديل به سكه هاى زرين طلا شده است ، تعدادى از سكه ها روى زمين افتاد، و من آنها را برداشته و در حالتى از شك و ترديد، داخل كيسه اى گذاشته و با خودم نجوا مى كردم : به بازار مى روم ، و با آنها متاع و كالايى مى خرم ، و اگر طلاى واقعى نباشد، فروشندگان طلا خواهند فهميد.
وقتى كه وارد بازار شده و اجناس مورد نياز را خريدارى و سكه ها را تحويل دادم ، ديدم هيچ كس سخنى نمى گويد و اعتراضى شنيده نمى شود، فهميدم كه امام هدفش متنبه ساختن و تقويت پايه هاى اعتقادى من نسبت به مساله ى امامت و قدرت و توانايى اوصيا پيامبر اكرم بوده است (150).
(ز)معجزات امام درباره ى جمادات

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم خرداد 1390ساعت 6:31  توسط خادمین اهل بیت  |  نظر بدهید

سخنان امام جواد ع

احادیثی از امام جواد علیه السلام

امام جواد علیه السلام:

1ـ «الْمُؤْمِنُ یَحْتَاجُ إِلَی ثَلاثِ خِصَال: تَوْفِیق مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَاعِظ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُول مِمَّنْ یَنْصَحُهُ».(مستدرک الوسایل، ج 8، ص 329)

مؤمن نیازمند سه صفت است؛ توفیقی از جانب خدا و واعظی از طرف خودش و پذیرش نصیحت خیرخواهان.

2ـ «مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ».

(مستدرک الوسایل، ج 17، ص 308)

کسی که به سخنرانی شخصی گوش دهد او را عبادت کرده، پس اگر گوینده از خدا بگوید او خد ارا پرستیده است و اگر گوینده از زبان ابلیس بگوید، پس او ابلیس را پرستیده است.

3ـ «إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ»(بحارالأنوار، ج 74، ص 384)

شما نمی تواند با اموال خود همه مردم را پوشش دهید پس با گشاده رویی و خوش برخوردی، همگان را مشمول لطف خود قرار دهید.

4ـ «مَنْ عَمِلَ عَلی غَیْرِ عِلْم ما یُفْسِدُ أَکْثَرُ مِمّا یُصْلِحُ».

(منتهی الآمال، ج 2، ص 228)

کسی که کاری را بدون علم و دانش انجام دهد، افسادش بیش از اصلاحش خواهد بود.

5 ـ «قلَّةُ العِیالِ اِحدَی الیَسارَینِ»(بحارالأنوار، ج 50، ص 100)

کمی اهل و عیال (و اولاد) یکی از دو توانگری است.

6ـ «اَلقَصدُ اِلی اللّهِ تَعالی بالقُلُوبِ اَبلَغُ مِن اِلقابِ الجَوارِحِ بِالاَعمالِ»(تحف العقول، ص 235)

آهنگ خدا را در دل داشتن، رساتر است از آن که اعضاء و بدن را با انجام اعمال به رنج و زحمت اندازیم.

7ـ «مُلاقاة الاِخوان نُشرَةٌ وَ تَلقِیحٌ لِلعَقلِ وَ اِن کان نَزرا قَلیلاً».

(منتهی الآمال، ج 2، ص 229)

دیدار برادران دینی باعث، شادابی و زیادی عقل می شود هر چند مدّت دیدار کم باشد.

8 ـ «مَنِ استَفادَ اَخا فِی اللّهِ فَقدِ استَفادَ بَیتا فی الجَنّةِ».

(منتهی الآمال، ج 2، ص 228)

کسی که از برادر دینی و خدایی خود بهره برد در (جهت اصلاح، درون و نیکو شدن اخلاق) به حقیقت خانه ای در بهشت (به عنوان پاداش) بهره اوست.

9ـ «الدُّنیا سُوقٌ رَبِحَ فیها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون».

(تحف العقول، ص 574)

دنیا بازاری است که عدّه ای در آن سود، می برند و عدّه ای دیگر زیان.

10ـ «مَن رَضِیَ بالعافیَةِ مِمَّن دُونَهُ رَزَقَ السَّلامَة مِمَّن فَوقَهُ».

(منتهی الآمال، ج 2، ص 230 ـ 231)

کسی که رضایت دهد به عافیت و سلامت زیردستان خویش، روزی او خواهد شد از کسانی که برتر از اوست.

11ـ «مُجالسَةُ الاَشرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَنِّ بالاَخیارِ».

(فصول المهمة، ص 291 ـ 289)

همنشینی با بدان بدگمانی نسبت به خوبان و نیکان را در پی دارد.

13ـ «مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَکَ».(منتهی الآمال، ج 2، ص 231 ـ 230)

هر کس دچار عجب و (خودپندی و غرور ناشی از عبادت و خیر) شود هلاک شده است.

14ـ «لاتکُن وَلِی اللّهِ فِی العَلانیه وَ عَدُوّا لَهُ فِی السِّرِ».

(منتهی الآمال، ج 2، ص 229)

نباش دوست خدا در آشکار و علن، و دشمن خدا در باطن و پنهان (مبادا با زبان اظهار دوستی، ولی با رفتار خود، اظهار دشمنی کنی).

15ـ «التّدبیر قبل العمل یؤمنک من النّدم».

(منتهی الآمال، ج 2، ص 231 ـ 230)

تدبیر و برنامه ریزی (در هر کاری قبل از اقدام) انسان را از افتادن در پشیمانی، حفظ و نگهداری می کند.

16ـ «عزّ المؤمن غناه عن النّاس».(ر.ک: منتهی الآمال، ج 2، ص 228)

17ـ «اَلثِّقَةُ بِاللّهِ تَعالی ثَمَنٌ لِکُلِّ غالٍ وَ سُلّم لِکُلّ عالٍ».

(ر.ک: منتهی الآمال، ج 2، ص 228)

اعتماد به خدای متعال بهای هر چیز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبه ای است.

18ـ «مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحا کانَ شَریکا فیه»

(شبلنجی، نورالابصار، ص 181 ـ 180)

آن که کار زشتی را نیکو شمارد، در آن کار شریک است.

19ـ «من وعظ أخاه سرّا فقد زانه و من وعظه علانیةً فقد شانه».(شبلنجی، نورالابصار، ص 181 ـ 180)

کسی که برادر مؤمن خود را پنهانی پند دهد، او را آراسته، و کسی که آشکارا و در حضور دیگران نصیحت کند، چهره اجتماعی او را زشت ساخته است.

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم خرداد 1390ساعت 6:10  توسط خادمین اهل بیت  |  نظر بدهید

احادیثی از امام جواد(ع)

احادیثی از امام جواد(ع)


توکل:

«الثقة بالله تعالی ثمن لکل غال و سلم إلی کل عال»

اعتماد به خدا بهای هر کالای گرانبها و نردبان صعود به هر درجه بلندی است. تکیه گاه مؤمن، قدرت بی کران و مستقل خدای سبحان است، نه قدرت خودش و نه قدرت دیگران.

حدیث توکل.....................

 


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم خرداد 1390ساعت 6:7  توسط خادمین اهل بیت  |  نظر بدهید

زیارتگاه امام جواد(ع) و زیارت ان حضرت

حرم کاظمین(ع)

«عتبات عالیات »، پیوسته شوق برانگیز بوده است و گوهری که در «کاظمین »مدفون است، همواره دلهای مشتاق را ربوده است.

آنچه در این شهر، کهربای جان زائر است، مرقد دو حجت الهی، دو امام بزرگوار،امام موسی بن جعفر و امام جواد(علیهما السلام ) است، نه آثار باستانی این شهر،نه سابقه دیرین این دیار که به پیش از میلاد مسیح می رسد و نه به خاطر آنکه روزی به نام «مقابر قریش » شهرت داشته است و نه به خاطر آنکه این گورستان قریش راپس از بنای بغداد در سال 164 هجری به دست منصور دوانیقی در غرب این پایتخت عباسی بنا کردند و نام قدیمش «شونیزیه » بوده است.

هر چند امروز هم هر کس در گوشه و کنار این دیار بچرخد، به بقایای بناهای باستانی برمی خورد که از روزگاران کهن مانده است و شکوهی تامل برانگیز دارد;لیکن پرجاذبه ترین اثر ماندگار این سرزمین، مرقد منور فرزندان فاطمه، دو امام معصوم از نسل رسول خدا(ص) است که چون نگینی مکرر، زینت بخش این شهر است.
آرمیده این حرم

از آن پس که امام کاظم(ع) در 25 رجب 183 هجری در 55 سالگی درتربت پاکش آرمید، سپس امام جواد(ع) در آخر ذی قعده 220 هجری در این شهر به خاک سپرده شد، این شهر به تدریج به «کاظمین » شهرت یافت. این دو نور، هر دوجلوه ای از یک حقیقت ناب بودند. بدین سبب این حرم شریف را حرم کاظمین و حرم جوادین هم گفته اند، چرا که امام کاظم، همان امام جواد است و هر دو، هم کاظمندو هم جواد. هر دو «باب الحوائج » و برآورنده نیازهای سائلان و متوسلانند.

زیارت مرقد امام کاظم(ع) در روایات، همپای زیارت پیامبر و امیر مومنان وسیدالشهدا(ع) به حساب آمده است. در دورانهایی هم همچون کربلا، مورد سختگیری سلطه های جور بوده و زیارت قبر این دو امام، آسان و بی خطر نبوده است.

از امام رضا(ع) می پرسند: پاداش کسی که قبر پدرت را زیارت کند، چیست؟ پاسخ می دهد: بهشت! پس آن را زیارت کن. در روزگاری که دیواری بر مقابر قریش احاطه داشته و قبر امام به آسانی در دسترس نبوده است و مخالفان اهل بیت نیز در این شهر سیطره داشته اند، امامان به لحاظ تقید دستور می دادند که شیعیان از پشت دیوار، زیارت کنند.

حسین بن یسار واسطی که فضیلت زیارت امام کاظم(ع) را از حضرت رضا(ع) می شنود که همتای زیارت حضرت رسول است، می پرسد: «اگر بیم داشته باشم و نتوانم وارد آنجاشوم؟ ...» حضرت می فرماید: «از پشت دیوار سلام بده.» به مرور زمان، بر مزاراین دو امام، قبه و بارگاهی بنا شد. در سال 336 هجری به دستور معزالدوله، حرم کاظمین تجدید بنا گردید، با ساختمانی نو و ضریح و دو گنبد که بر روی قبرساختند و دیواری پیرامون آن کشیدند.

سابقه تاریخی کاظمین، نشان از خراب شدن های مکرر دارد، چه با سیلهای متعدد وطغیان آب، چه با هجوم فتنه گران به این شهر و قتل عام و غارت و تخریب. اما هربار، باز هم مرمت و آبادان شده و محل سکونت مردم گشته است.

در قرن پنجم، در اواخر حکومت آل بویه، حرم شکوه و موقعیت و آراستگی بیشتری یافت و مرقد کاظمین، جاذبه های معنوی فراوانی برای زیارت و سکونت در اطراف این حرم نورانی پیدا کرد.
وضع کنونی

اینک حرم کاظمین، با دو گنبد طلایی و چهار گلدسته زرین، ضریحی زیباو مقدس را در بر گرفته است که درون آن، دو قبر مقدس از دو امام معصوم است،همچون صندوقی که دو گوهر نفیس را در خود نهان دارد.

آمیختگی هنر و دین و تلاقی ذوق هنری و احساس معنوی و عشق به اهل بیت را که درهنر مسلمانان تجلی یافته است، در مجموعه حرم کاظمین می توان دید.

روزی که به دستور هارون الرشید، امام کاظم(ع) به دست سندی بن شاهک با خرمای زهرآلود در زندان مسموم و شهید شد و آنگاه پیکرش را روی «جسر بغداد» نهادند،سپس شکوهمندانه تشییع شد و در غرب بغداد، در مقابل قریش به خاک سپرده شد، آری.. . آن روز تصور نمی رفت که این مدفن پاک، روزی مزار عاشقان صاحبدل گردد.
جاذبه قداست

کاظمین از دیرباز مورد توجه خاص پیروان حق بوده است و شخصیتها وعالمانی فرزانه در آن زیسته و در گذشته و به خاک سپرده شده اند. فقها و علمای بزرگی هم در آنجا تلاش عملی داشته و حوزه علمیه برپا داشته اند و در مبارزات عظیم بر ضد دشمنان اسلام و مهاجمان به وطن اسلامی، قامت مردانگی افراشته اند.

از مدفونین در آستانه مقدسه کاظمین، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1 «ابن قولویه قمی » (متوفای 368 ه) که پیش پای امام کاظم(ع) مدفون است.

2 «شیخ مفید» (متوفای 413 ه) که استاد سید رضی و سید مرتضی و ازبرجسته ترین شخصیتهای شیعه بود.

3 «خواجه نصیر طوسی » (متوفای 672 ه) که در سردابی در حرم موسی بن جعفر(ع) به خاک سپرده شد. و این بنا به وصیت خودش بود که در حرم کاظمین دفن شود.

4 «فرهاد میرزا» (متوفای 1305 ه) مولف قمقام زخار در تاریخ شهادت امام حسین(ع).

و ... بسیاری دیگر از چهره های با ایمان و نیکان و صالحان.

امید است که توفیق زیارت این مرقد و مزار نورانی با گشوده شدن راه عتبات عالیه به روی شیفتگان اهل بیت، نصیب همه علاقه مندان گردد. آمین.

کیارش بازدید : 4 دوشنبه 10 تیر 1392 نظرات (0)

باسمه تعالی

 

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام)

 

مقدمه:

امام علی ‌بن موسی‌الرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند.

ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می‌نماییم.

 

نام، لقب و کنیه امام:

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده‌اند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند."

یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

 

پدر و مادر امام:

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ﻫ.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت.

 

تولد امام:

حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدﺓ الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لااله‌الاالله" را از شکم خود می‌شنیدم، اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی‌رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت."(2)

 نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3)

 

زندگی امام در مدینه:

حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می‌پرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می‌داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می‌نگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

 امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می‌فرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه‌های شهر مدینه عبور می‌کردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می‌آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام می‌دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى‌نگریستند."

 

امامت حضرت رضا (علیه السلام):

امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نماییم.

 یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) می‌گوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا می‌دانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می‌باشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد."

 

اوضاع سیاسی:

 مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:

 ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

1-      پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

2-      پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

 مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می‌کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستند و این، بر اثر ستم‌ها و نارواییها و انواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کناره‌گیری کند، زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می‌پذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام می‌دانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت می‌شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

 او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود می‌کند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه می‌گردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام می‌گرفت دلیل و توجیه خود را از دست می‌داد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمی‌شد. از طرفی او می‌توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان می‌کرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست می‌دهد.

 

سفر به سوی خراسان:

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش می‌دادند.

 

حدیث سلسلة الذهب:

در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف می‌فرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه می‌شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم."

 این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

 

ولایت عهدی:

باری، چون حضرت رضا (علیه السلام) وارد مرو شدند، مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت: "همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی بن موسی رضا (علیه السلام) ندیدم." پس از آن به حضرت رو کرد و گفت: "تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آن را به شما واگذار نمایم." حضرت فرمودند: "اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی." مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند:‌ "هرگز قبول نخواهم کرد." وقتی مأمون مأیوس شد گفت: "پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید." این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند: "از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد." اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند: "اینک که مجبورم، قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم." مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت، دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: "خداوندا! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی."

 

جنبه علمی امام:

مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام و اعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می‌خواست تا این قداست و اعتبار را خدشه‌دار سازد و از جمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را از نظر علمی شکست داده و وجهه علمی امام را زیر سوال ببرند که  شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

 "برای یکی از این مناظرات، مأمون فضل بن سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری، بزرگ علمای یهود، روسای صابئین (پیروان حضرت یحیی)، بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت: "دوست دارم که با پسر عموی من (مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عموی امام می‌باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید." صبح روز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند: "آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود." او گفت: "بلی فدایت شوم." امام فرمودند: "وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم." سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت، مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت: "دوست دارم با ایشان مناظره کنید." حضرت رضا (علیه السلام) نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود: "اگر کسی در میان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند." عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سؤالات بسیاری کرد و حضرت تمام سؤالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سؤالات خود از امام، شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

 رجاء ابن ضحاک که از طرف مأمون مامور حرکت دادن امام از مدینه به سوی مرو بود، می‌گوید: «آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی‌شد مگر اینکه مردم از هر سو به او روی می‌آوردند و مسائل دینی خود را از امام می‌پرسیدند. ایشان نیز به آنها پاسخ می‌گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می‌فرمود. هنگامی که از این سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگو کردم. مأمون گفت: "آری، ای پسر ضحاک! ایشان بهترین، داناترین و عابدترین مردم روی زمین است."»

 

اخلاق و منش امام:

خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه‌ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می‌کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی‌نمود.

 یکی از یاران امام می‌گوید: "هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می‌توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی‌کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی‌فرمود. هرگز ندیدم به کسی از خدمتکارانش بدگویی کند. خنده او قهقهه نبود بلکه تبسم می‌فرمود. چون سفره غذا به میان می‌آمد، همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می‌نشاند و آنان همراه با امام غذا می‌خوردند. شبها کم می‌خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می‌گذراند. بسیار روزه می‌گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی‌کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک، مخفیانه به فقرا کمک می‌کرد."(5) یکی دیگر از یاران ایشان می‌گوید: "فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود، اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می‌کرد، خود را می‌آراست (لباسهای خوب و متعارف می‌پوشید).(6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود: "ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی‌گیریم."(7)

 شخصی به امام عرض کرد: "به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی‌رسد." امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار، آنان را بزرگوار ساخت."(8)

 مردی از اهالی بلخ می‌گوید: "در سفر خراسان با امام رضا (علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم: "فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره‌ای جداگانه بنشینند." امام فرمود: "ساکت باش، پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است."(9)

 یاسر، خادم حضرت می‌گوید: «امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود: "اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود. به همین جهت بسیار اتفاق می‌افتاد که امام ما را صدا می‌کرد و در پاسخ او می‌گفتند: "به غذا خوردن مشغولند." و آن گرامی می‌فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود."»(10)

 یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت: "من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجی راه را تمام کرده‌ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده‌ام." امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و از پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود: "این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی."

 آن شخص نیز دینارها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند: "چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟" فرمود: "تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم."(11)

 امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی‌کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می‌داشتند.

 یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می‌گوید: «روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه‌ای دید و پرسید: "این کیست؟" عرض کردند: "به ما کمک می‌کند و به او دستمزدی خواهیم داد." امام فرمود: "مزدش را تعیین کرده‌اید؟" گفتند: "نه هر چه بدهیم می‌پذیرد." امام برآشفت و به من فرمود: "من بارها به اینها گفته‌ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می‌دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می‌کند مزدش را کم داده‌ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده‌ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی، هر چند کم و ناچیز باشد؛ می‌فهمد که بیشتر پرداخته‌ای و سپاسگزار خواهد بود."»(12)

 خادم حضرت می‌گوید: «روزی خدمتکاران میوه‌ای می‌خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود: "سبحان الله اگر شما از آن بی‌نیاز هستید، آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید."»

 

مختصری از کلمات حکمت‌آمیز امام:

امام فرمودند: "دوست هر کس عقل اوست و دشمن هر کس جهل و نادانی و حماقت است."

امام فرمودند: "علم و دانش همانند گنجی می‌ماند که کلید آن سؤال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امر چهار طایفه دارای اجر می‌باشند: 1- سؤال کننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده."

امام فرمودند: "مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است."

امام فرمودند: "چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است."

امام فرمودند: "نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است."

 

شهادت امام:

 در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام از آن انار تناول کنند. اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر، قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا (علیه السلام) به شهادت رسیدند.

 

تدفین امام:

به قدرت و اراده الهی امام جواد (علیه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان، بدن مطهر ایشان را غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است.

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 11
  • بازدید سال : 63
  • بازدید کلی : 584